یادگار آن روزها | سجاد خلیل زاده

یادگار آن روزها

پلاک

یادگار هشت سال دفاع مقدس

پلاگ – بوی جبهه می دهی هنوز گرمای جبهه در توحس می شود. تو سند اعتبار ما بودی وهستی. تو اثر باقی مانده از شهدای ما بودی و هستی. وقتی درجبهه شهیدی را می آوردند که قابل شناسایی نبود همه سراغ تو می آمدیم و از تو نشان ازعزیزبی نشان خویش می گرفتیم. تو می باید به ما پاسخ دهی که این پیکر تکه تکه شده از کیست. پلاک تو را روی سینه ی شهدا می دیدیم و گرد تو و شهید عزیزمان حلقه می زدیم وبرای خودمان گریه می کردیم. پلاگ به این زودی که از خاطر نبردی؟ نه – تو قسمتی از تاریخ جنگ هستی. تو همیشه باید صحنه های جنگ را در برابر چشمان ما ظاهر کنی.

تو باید همیشه شهداء و خاطرات با آنان بودن را در ذهن ما حاضر کنی.

پلاک آن زمانیکه در غروب جبهه به سپیده ی شهادت می نگریستم تو را از گردن خود جدا می کردیم و با تو حرف می زدیم و اسراردل تنگ خویش را می گفتیم. پلاک توشاهد بودی هیچگاه احدی از عزیزانی که تو را به گردن خویش می انداختند فرقی با هم نداشتند همه بسیجی بودند همه رزمنده بودند. پست و مقام و منصب هیچگاه آنان را به خود مشغول نمی کرد.

پلاک تو شاهد بودی پیکرپاره پاره ی عزیزانمان را جلوی چشمانمان گذاشتند و ما دیدیم و سوختیم اما ماندیم آن هم با یک درد بزرگ و داغ فراق.

تو شاهد بودی که با چشم خویش نظاره کردیم دوستان ما قطعه قطعه شدند.

پلاگ تو شاهد بودی این همه لحظات پر بار که نه فیلم بود و نه دروغ نه ظاهرسازی بود و نه ریا نه خودخواهی بود و نه غرور کاذب همه اصل بود و حقیقت محض. پلاک از فراقت با گردنها شکوه نمی کنی؟

فریاد بزن چرا اینقدر به من بی احترامی می کنید؟ چرا اینقدر به من بی اعتنا هستید؟ من روزهایی بر روی قلب شماجای داشتم. به مردم بگو که در جبهه چه گذشت. بگو تا بدانند. آخرخیلی تصور می کنند رزمندگان این مرزوبوم- در ناز و نعمت جنگیدند. شاید به خاطر همین تصور غلط است که خون شهیدان را غذای نان خویش می کنند. به جوانان امروز بگو نوجوانان دیروز چه کردند؟ اعتراف کن برای گردن آنها خیلی بزرگ بودی. پلاک تو و لباس بسیجی خیلی پیش ما عزیز هستی ما هر دوی شما را دوست داریم.

نه تو فلزی و نه لباس بسیجی تکه پارچه – بلکه هر دوی شما یک عمر خاطره هستید یک دنیا درس. شما هشدار هستید. شما مدال شجاعت هستید وغروب غفلت هستید. من هیچ وقت بی پلاک نیستم و همیشه پلاک رزم را همراه خودم دارم و به او احترام می گذارم با او اندرزهای جبهه را یاد می کنم وگشتی هم در جنوب کشور می زنم. او در روزهای شور وحضور با من بود. او سند شناسایی من بود. او تنها یادگار بجا مانده از جبهه است. او اشک چشم مرا در شب های حمله در خود جای داد و من به اشک چشم او را می شستم. پلاک فکرمان رنگ گرفته است ما را ببخش. با تو عهد می کنم بهتر از این باشم. با ما حرف بزن. دریغ مکن. بس کن این فراق را. ای یادگار خوب. ای مومن دلم در روزگار خوب.                                                    

الهی پروردگارا: سایه پر خیر و برکت مقام عظمای ولایت را بر سر این امت مسلم مستدام بدار.

الهی پروردگارا: از نهضت آن پیر خمینی کبیر تا انقلاب مهدیت محافظت بفرما.

سجاد خلیل زاده

دیدگاه خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.