آوای امید | سجاد خلیل زاده

آوای امید

تاویل ثانی: آوای امید
صوت: اذان

خود را چون قره ای در دریای بیکران مهر و رحمتت حس می کنم، جانم از عشق دیدارت لبریز است. تاکنون چنین حس زیبایی نداشتم. امروز که می نویسم و اذان را برلب از جانم می خوانم، زیباترین حال را دارم حسی معنوی، حسی چون رود های روان که از دریای مهربانی تو سر چشمه می گیرند، با شنیدن ذکر لا اله الا اله هر چیز دنیوی بار دیگر ارزشش را برایم از دست داد.
از هر چه وابستگی بود رها شدم آن چه را تا امروز دوست داشتم و در گوشه ای از قلبم برایش جای خاصی باز کرده بودم کوچک و بی ارزش شد؛ چون نام تو را شنیدم و خواندم جز تو کسی برایم نیست که اینچنین با ارزش باشد.
صدای ملکوتی اذان از گلدسته های فیروزه ای مسجد محله پرکشیده و آرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست.
بار دیگر آرامشی گرفتم و کام جانم شیرین شد از حلاوت این نوای روح بخش الله اکبر، الله اکبر، آری تو بزرگی، بزرگتر از آن چه در ذهن و عقل ما بگنجد.
تو بزرگی و من حقیر در برابر این همه عظمت و بزرگواری آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم و نیازم را با تو راز گویم، نیاز تو را داشتن، تو را خواستن و با تو بودن.
هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند وقتی موذن می خواند:
“اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله ”
به خود می آیم. بله منم من که باز شهادت به یگانگی و بی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم.
حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه و پر معناتر از این ذکر می فهمم ومی گویم وای بر من اگر گاهی تو را با غفلتم فراموش می کنم.
من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم. حال عجیبی دارم در خود غرقم که باز می شنوم:
” اشهد انّ محمّداً رسول الله، اشهد ان ّ محمّداًرسول الله ”
چقدر این شهادت دادن را دوست دارم! احساس خوب اینکه مسلمانم و محمد (ص) پیامبرم و اینکه روزی پنج مرتبه با زبانم و هزاران هزار بار با دلم او را نام می برم آه چه زیباست مسلمانی!
” اشهد انّ علیا ً ولی الله، اشهد انّ علیّاً ولی الله ”
نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد و از اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم، دیگر چه غم دارم و چه کم؟
وای بر من اگر نتوانم آن بنده ی شایسته ای باشم که تو می خواهی! وقتی این سه شهادت را می شنوم و می خوانم که تو خدایم، محمد (ص) پیامبرم و علی (ع) ولی و سرپرستم است، حس عجیبی به من دست می دهد.
حس پرنده ای که از قفس تنگ خودش رها می شود و در آسمان عشقش به پرواز در می آید.
باز موذن می خواند:
” حی علی الصلوه، حی علی الصلوه ”
شتاب به سوی نماز، شتاب؟ آری شتاب به سوی خوبی ها، به سوی عشق و به سوی معشوق ابدی این شتاب زیباست و لازم و واجب می شتابم تا بر سجاده ی مهربانیت بنشینم و برای تو بگویم و از تو بخوانم.
“حی علی الفلاح، حی علی الفلاح ”
شتابی دیگر برای چه؟ آری رستگاری رستن از دنیا و مادیات رستن از خودهایی که مرا احاطه کرده اند خودبینی ها، خودپرستی ها، خود شیفتگی ها و هزاران خودهایی که نمی گذارند به تو برسم پای قلبم را در زنجیر می کنند.
می شنوم:
” حی علی خیرالعمل، حی علی خیرالعمل ”
احساس می کنم و باورم این است که شتاب هایی را که فرمانم می دهی، شتاب های لذت بخشی است و این بار شتاب برای بهترین کارها آری می دانم به این کار که مرا خواندی بالاتر از هر کاریست که در دنیا دارم و بهترین کاریست که نه برای جسمم بلکه می توانم برای ساختن روح و جانم انجام دهم، کاری پر از خیر معنوی، پراز زیبایی اخروی، آه که چه احساس خجسته ایست!
بار دیگر آن کلام زیبا را شنیدم:
” الله اکبر ، الله اکبر “
و بار دیگر باوری دوباره، که تو باعظمتی، بزرگی، بزرگتر از پندارهای ما و چه ستودنی است این بزرگی ات!
خود را چون ماهی کوچکی در دریای بیکران مهر و رحمتت حس می کنم، جانم از عشق دیدارت لبریز است. تاکنون چنین حس زیبایی نداشتم. امروز که می نویسم و اذان را برلب از جانم می خوانم زیباترین حال را دارم، حسی معنوی، حسی چون رود های روان که از دریای مهربانی تو سر چشمه می گیرند.
” لا اله الا الله ”
با شنیدن این ذکر هر چیز دنیوی بار دیگر ارزشش را برایم از دست داد.
از هر چه وابستگی بود رها شدم، آن چه را تا امروز دوست داشتم و در گوشه ای از قلبم برایش جای خاصی باز کرده بودم کوچک و بی ارزش شد.
چون نام تو را شنیدم وخواندم جز تو کسی برایم نیست که این چنین با ارزش باشد.
می دانم این خداهای دروغین که انتظار معجزه از آن ها داشتند، پوچ و بی ارزش اند و تنها تویی که خدای منی.
تو را می ستایم که ستایشت آرام روح و جان من است.

دیدگاه خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.