امواج خسته | سجاد خلیل زاده

امواج خسته

تاویل اول: امواج خسته
لامسه: دریا

ماسه های نرم! آب زلال مواج، پاهای برهنه و بدون پای پوش و کمند پوسیده ی یک بَلَم … به دریا میزنم، نه تنها دل را، بلم را هم، موج های آرام و نسیمی ملایم، همچو تنی بی جان و روح، به ساحل پناه می آورند، پارو را بر میدارم و آرام آرام به قلب امواج بی جان می زنم، همچو ماهیگیر فرصت طلبی که آب گِل آلودی پیش رو دارد!
نسیم قهرش می گیرد و خشمگین می شود و من، عامل اش هستم! باد را ندا می دهد و باد و طوفان دست در دست یکدیگر می آیند، صدای شلاق های ابر ها را می شنوم، امواج را می زنند، گویی ابر ها سرداران سپاهند و خانه ی امواج را تصاحب کرده اند، دریا دست به کار می شود، سربازان نیرومند جدید و خشمگین اش را می فرستد، جنگ در پیش است!
موج، موج، موج، یکی پس از دیگری، آن دریای آرام و آن امواج بی جان، اکنون به یکباره پر تلاطم شده اند، همچو ذهن من! ابر ها از سویی و امواج از سویی دگر، می جنگند، در این میان باد، همآورد ابر هاست و همچو بازوان یک غول، ابر ها را به هم می کوبد، من در این بین، با یک بلم کوچک، مانند به نخودی سیاه در دیگ آش خشم آنها بُر خورده ام، ایستاده با دلی خسته و آغوشی باز که طوفان در بغل دارد. ابر ها فرار می کنند و پراکنده می شوند باد و طوفان آرام می گیرند و دریا خسته و زخمی به روی خاک می افتد و موج ها در هم ریختگی را جبران می کنند.
به ساحل باز می گردم، امواج خسته تر از پیش ولی با دلی شاد به ساحل می ریزند و دریا در شوق است، نسیم پیش تر خبر را به گوش مرغ های دریایی رسانیده و آنها بر فراز دریا رقص می کنند، ماهی های در بند ، آزاد می شوند و این نتیجه جنگی است بر علیه ظلم ها.
بر روی تخته سنگی می نشینم و دریا را نظاره می کنم، امواج اش به پاهایم بوسه می زنند، گویا گمان می کنند من عامل آزادی شان هستم، شاید فهمیده اند که علت جنگ من بوده ام! نمی دانم! ذهن من خسته تر از سپاه دریاست.
به روی تخته سنگ دراز می کشم و چشمانم را می بندم، تنها خواسته ام این است؛ خوابی عمیق! کاش مستجاب شود.

پاورقی:
[1] بَلَم= نامی است که در جنوب به قایق دهند.

دیدگاه خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.