انتظار! | سجاد خلیل زاده

انتظار!

انتظار واژه ی غریبی است …

واژه ای که روزها یا شایدم ماه هاست که با آن خو گرفته ام.

که چه سخت است انتظار

هر صبح طلوعی دیگر است

بر انتظارهای فرداهای من!

خواهم ماند تنها در انتظار تو

چرا نوشتم در برگ تنهاییم

برای تو، نمیدانم؟

شاید روزی بخوانند بر تو،

عشق مرا…

می دانم روزی خواهی آمد،

می دانم…

گریان نمی مانم، خندانم!

برای ورودت ای عشق.

وقتی که به یادت می افتم،

به یاد تنهایی هایت…

حضور پنهانت را مرور می کنم،

یک بار… نه… بلکه صد بار

وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد…

و اشک شوق

بر گونه هایم روانه می شوند…

تنها می گویم همیشه در قلب منی تو…

می دانم که باز خواهی گشت…

می دانم!

به یاد لحظات خوش انتظار و تنهایی

به یاد او و تقدیم به او…

سجاد خلیل زاده

دیدگاه خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.