
نمایش قاب

قاب؛ مواجههای صادقانه با سکوتهای نادیده گرفتهشده
نمایش «قاب» تلاشی است جسورانه برای بازخوانی نقش سکوت در روایتهای نمایشی؛ نمایشی که برخلاف جریان غالب تئاتر معاصر ایران، در مسیر شور و هیجان حرکت نمیکند و با اصرار بر خلأها، فاصلهها و مکثها، مخاطب را به مواجههای ناگزیر با خود فرا میخواند. زهرا محمدی در مقام کارگردان، با اتخاذ رویکردی کاملاً ضدبازاری، نمایشی خلق کرده که تنها در بستر سکوتهایش معنا مییابد. او جسارت آن را دارد که روایت را در سکون رها کند و از تماشاگر انتظار داشته باشد که خود، این خلاها را با تجربه و اندیشه شخصیاش پر کند.
بدنه اصلی اثر: سکون بهعنوان زبان نمایش
«قاب» در صحنهپردازی و میزانسنهای خود، بههیچوجه به تماشاگر امتیاز نمیدهد. برخلاف روند معمول که کارگردان سعی میکند با موسیقی، نورپردازیهای دراماتیک و دیالوگهای اثرگذار به جذب مخاطب بپردازد، اینجا با یک فرم روایی ایستا مواجهیم که سکوت و کندی را بهعنوان المانهای بیانی اصلی خود انتخاب کرده است. سکوت در «قاب» نه یک خلأ، بلکه یک بُعد مستقل روایی است؛ زبانی که با آن میتوان به لایههایی از زندگی نفوذ کرد که کلام و موسیقی از آن عاجز هستند.
در این مسیر، زهرا محمدی بهخوبی میداند که چطور این سکون را به کارکردی دراماتیک بدل کند. او با حذف عمدی دیالوگها در لحظاتی حساس، تماشاگر را به منطقهای میکشاند که در آن دیگر هیچ صدای بیرونی راهگشا نیست و تنها راه مواجهه با اثر، رجوع به درون خود تماشاگر است. این شیوه، در عین دشواری، نیازمند کارگردانی مینیاتوری و میلیمتری است که بتواند از هر سکوت، یک تنش بیافریند؛ امری که محمدی بهواسطه دقت در میزانسن و طراحی فضا، بهشکلی خیرهکننده به آن دست یافته است.
کاراکترها؛ بازتابی از اضطرابهای خاموش
یکی از نقاط برجسته نمایش، بازیگری آن است که با یک مینیمالیسم رفتاری بیبدیل همراه شده است. بازیگران نمایش نه در پی خلق کاراکترهای پرزرقوبرق هستند و نه تلاش میکنند با اغراق در بیان و بدن، توجه مخاطب را به خود معطوف کنند. برعکس، آنها بدنهایی خاموشاند که هر حرکتشان، مفهومی از فروپاشی درونی را تداعی میکند. میمیکهای بسته، حرکتهای آهسته و نگاههای ممتد، تصویری از انسان معاصر ارائه میدهد که اسیر در قابهای ظاهرسازیشده است؛ قابهایی که بهجای بازنمایی حقیقت، بهعنوان زندانی شفاف عمل میکنند.
مری، شخصیت محوری نمایش، در بازگشت به خانهای که زمانی مأمن او بوده، نه با حضور دیگران، بلکه با انعکاس خویش در قابهایی مواجه میشود که سالها با آنها زیسته و اکنون حقیقتی ویرانگر در پسِ آنها کشف میکند. دیگر شخصیتها نیز بیش از آنکه حضوری مستقل داشته باشند، همچون بازتابهای شکستۀ او در این قابها حضور مییابند؛ بازتابهایی که گاهی با تلنگری شکسته میشوند و گاهی در سکون و رخوت باقی میمانند.
کارکرد تصویری پروجکشن و منطق حذف موسیقی
استفاده از «پروجکشن مپینگ» در این اثر، نه صرفاً بهعنوان یک عنصر تزئینی یا مد روز، بلکه با منطقی دراماتیک و در راستای ساختار روایی اثر بهکار گرفته شده است. متنهای نمایش دادهشده بر پرده، کارکردی دوگانه دارند؛ از یکسو در نقش یک راوی سرد و بیاحساس ظاهر میشوند که حقیقت را با زبان ماشینی و بیجان منتقل میکند و از سوی دیگر، بهعنوان ابزاری برای اختلال در روند روایت انسانی عمل میکنند. این پارادوکس میان روایت انسانی و روایت ماشینی، بهخوبی توانسته بحران درک و دریافت حقیقت در جهان معاصر را به تصویر بکشد؛ جهانی که در آن روایتهای دیجیتال و مصنوعی، جایگزین تجربه زیسته و حقیقی انسانها شدهاند.
همچنین، حذف موسیقی در بخشهای عمده نمایش، یک انتخاب تکنیکی هوشمندانه است. سکوت مطلق، بهشدت تماشاگر را وادار به مشارکت ذهنی میکند و در عوض، هر صدای طبیعی کوچک (نفسکشیدن بازیگران، صدای جابهجایی بدنها، صدای صندلیها و…) به عنصری دراماتیک بدل میشود که به ساخت تنش و تعلیق کمک میکند.
نگاه اجتماعی بیپرده اما عمیقاً فلسفی
نمایش «قاب» را نمیتوان در دسته آثار صرفاً اجتماعی جای داد. هرچند روابط گسیخته خانوادگی، بحرانهای روانی، و زخمهای پنهانشده در پسِ ظاهر زندگی معاصر از مضامین محوری آن هستند، اما نگاه اثر فراتر از گزارش یک وضعیت اجتماعی است. زهرا محمدی با انتخاب فرمی تعمداً سرد و ایستا، موفق شده است پرسشی فلسفی را پیش بکشد: آیا در دنیایی که انسانها هر لحظه در معرض بازنماییهای جعلی از خویش قرار دارند، حقیقتی برای بازگویی باقی مانده است؟
این پرسش، در تمامی اجزای نمایش طنینانداز است؛ از طراحی نور محدود و محاسبهشده گرفته تا میزانسنهایی که بیشتر به تابلوی نقاشی شبیهاند تا یک صحنه زنده تئاتری. «قاب» نهتنها داستان یک خانواده، بلکه استعارهای از وضعیتی کلانتر است؛ وضعیت انسانهایی که در محاصره قابهایی زیبا اما بیجان، در جستجوی معنایی گمشده دستوپا میزنند.
جمعبندی: نمایشی برای آنها که هنوز پرسش میکنند
«قاب» نمایشی برای تمامی تماشاگران نیست و نمیخواهد هم باشد. این اثر، نه در پی رضایت عامه است و نه برای مخاطبی که به دنبال سرگرمی یا داستانگویی خطی است. زهرا محمدی در این اثر، نوعی آوانگاردیسم هوشمندانه را به نمایش میگذارد؛ آوانگاردیسمی که نه بهواسطه فرمگرایی بیهدف، بلکه با تمرکز بر ماهیت تفکر در تئاتر، تماشاگر را درگیر تجربهای متفاوت میکند. اگرچه این رویکرد ممکن است در میانۀ راه، بخشی از مخاطبان را پس بزند، اما آنچه باقی میماند، یک تجربه ناب و ماندگار برای تماشاگرانی است که جسارت غوطهورشدن در سکوت و مکث را دارند.
زهرا محمدی با «قاب» نشان داد که هنوز میتوان به زبانهای خاموش تئاتر اندیشید و در دنیایی که از هیاهو و فورانهای نمایشی اشباع شده، با سکوت و خلأ، طوفانی در ذهن مخاطب برپا کرد.
بررسی کارگردانی «قاب»؛ ساختاری از سکون و تعلیق
۱. آرایش صحنه و میزانسن
کارگردانی زهرا محمدی در نمایش «قاب» از ترکیب دقیق صحنه، نور و ویدئو مپینگ بهعنوان موتیفی نمادین بهره میگیرد. طراحی صحنهاش ساده و مینیمال است، اما هر شیء و نوع قرارگیری آن، حامل معناست: قابهایی که گاه خالیاند، گاه شخصیتها درونشان محبوساند. این ترکیب، تماشاگر را از همان ابتدا در فضایی نامتعارف قرار میدهد که نیازمند کشف فعال است. میزانسنها بهگونهای چینش میشوند که عبور شخصیتها از این قابها هیچگاه تصادفی نیست؛ بلکه هر حرکت با منطق نمادین همراه است که بازتاب پیچیده شخصیتها و روابطشان را تقویت میکند.
۲. دوگانگی سکوت و حرکت
در کارگردانی نمایش، سکوت نه خلأ بلکه نیروی دگرگونکننده است. حذف دیالوگ و موسیقی در بخشهایی مهم، تماشاگر را بهوضوح در وضعیت دروننگر قرار میدهد — یک دعوت ظریف برای درگیر شدن ذهنی. در همین حال، کوچکترین حرکت بازیگران یا نورپردازی محدود به سکون، تبدیل به نقطه اوج دراماتیکی میشود. این تلفیق سکوت و حرکت، ساختار تعلیقی پدید میآورد که مخاطب را در وضعیت ناپایدار روایت نگه میدارد.
۳. کارگردانی بازیگران و شخصیتپردازی
در خلق شخصیتهای مینیمال، کارگردان بر بداههگی رفتاری و حرکتهای کنترلشده تأکید دارد. شایان تقدیسی، زرگل گلیار، نهال فرجادی و فواد تباک (بازیگران اثر) در حضورهای کوتاه اما تأثیرگذار، با حداقل حرکت و حداقل تغییرات میمیک، عمقی انسانی را به نمایش میگذارند. این رویکرد، نه فقط یک انتخاب بازیگری بلکه تصمیمی کارگردانی برای خلق یک تجربه بصری است: تصویری که تماشاگر میتواند بهعنوان قابِ شکستهای از روان شخصیتها تعبیر کند.
۴. پروجکشن مپینگ بهمثابه راوی موازی
مهرداد رضایی در نقش طراح نور و ویدئو مپینگ، ابزار تصویریای خلق کرده که بیش از یک عنصر تزئینی است؛ متنهایی که بر پرده ظاهر میشوند، گاه بهعنوان راوی سرد و ماشینی، گاه بهعنوان عاملی اختلالساز در روایت انسانی عمل میکنند. این تلاقی دو روایت موازی — روایت بدن بازیگران در صحنه و روایت ماشینی بر پرده — تجربهای چندلایه به مخاطب ارائه میدهد. چنین طرحی در کارگردانی، نیازمند هماهنگی دقیق میان نورپردازی، تصویر و زمانبندی است که زهرا محمدی با تسلط بر ریتم اثر، به شکلی هوشمندانه آن را پیاده کرده است.
۵. انسجام روایی و ریتم
روند اجرایی در «قاب» نه بر پایه اتفاقات داستانی، بلکه بر پایه انسجام ریتمیک و ساختار زمانی بنا شده است. هر سکوت، هر تأخیر و هر انتقال زمانی، عضوی از ارکستری است که هدفش ساخت تنش روانی است. این تاکید بر ریتمِ نمایشی، به مخاطب امکان میدهد که در دل سکوت، کشف داخلی خود را تجربه کند. چنین ساختاری از کارگردانی، مخاطبی را میطلبد که نه صرفاً بیننده، بلکه مشارکتکننده فعال روایت باشد.
۶. نگاه فلسفی در پشت فرم
زهرا محمدی با رویکردی کاملاً انتقادی به یک دغدغه مدرن میپردازد: بحران تمایز میان واقعیت و بازنمایی. وقتی کارگردان فرم سکون، حرکت محدود، شخصیتهای کمگو و نورپردازی سرد را انتخاب میکند، در واقع دارد پرسشی فلسفی را پی میگیرد: در جامعهای که هر انسان در قاب زیبا اما مصنوعی رسانهها زندگی میکند، حقیقت آسیبدیده را چگونه میتوان به نمایش گذاشت؟ کارگردانی در «قاب» این پرسش را در نگاه، سکوت و قابهای صوری پیش مینهد.
جمعبندی و پیشنهادات
قاب نمایشی است ساختیافته روی سکوت، تأمل و حجم روایتهای ناباور؛ این ساختار از ذهن مخاطب پرسش میطلبد نه پاسخ.
کارگردانی زهرا محمدی با دقت در انتخاب میزانسن، حرکت، نور و دیسیپلین بازیگرانه، ساختاری مینیمال اما لایهلایه خلق کرده است.
کاربرد پروجکشن مپینگ نه تزئینی، بلکه درخدمت روایت معاصر و فلسفی اثر است.
ریتم اجرایی، سکون و بیکلامی را بهعنوان فرم بیانگری درام تبدیل کرده است.
این اثر تجربهای است برای مخاطب حرفهای؛ کسی که آماده است در سکون فرو رود و پرسشهایی عمیق را مواجه شود.
سجاد خلیل زاده
دیدگاه خود را بیان کنید