نمایش زخم هایم را بو بکش | سجاد خلیل زاده

 نمایش زخم هایم را بو بکش

روایتی فیزیکی از بی‌هویتی، تبعید و جراحت انسانی

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که مرزهای جغرافیا، همان‌قدر شکننده‌اند که مرزهای معنا. و تئاتر، اگر هنوز ادعای زنده‌بودن دارد، باید دقیقاً در مرزها کار کند؛ همان‌جا که انسان از معنا تهی یا از سرزمین کنده می‌شود. زخم‌هایم را بو بکش نمایشی است که با شهامتی جسورانه، پا در همین مرزهای ترد و گم‌شده می‌گذارد.

در روزگاری که تئاتر اغلب به مرزهای سرگرمی و شعار پناه می‌برد، نمایش زخم‌هایم را بو بکش اثر کاظم سلمانی، با مشاوره‌ی کیومرث مرادی عزیز، گامی جسورانه و خلاقانه در میدان تئاتر بدنی و نمادین برداشته است. اثری که فراتر از روایت مهاجرت یا ظلم، به سراغ وضعیت معلق انسان امروز می‌رود؛ انسانی بدون نام، بدون زبان، و بدون سرزمین. این نمایش، نه تنها تماشاگر را متأثر می‌کند، بلکه در جای‌جای خود، حامل درس‌هایی است برای نسل جوان تئاتر.

این نمایش تصویری پیچیده، جسورانه و در عین حال پرنوسان از اثری سورئال، استعاری و فیزیکی به دست می‌دهد؛ نمایشی که از دل خشونت اردوگاه‌ها و بی‌هویتی مهاجران، به زبانی شاعرانه و بدنی، مفاهیم اجتماعی و انسانی را بیرون می‌کشد.

سبک و زبان نمایش:

نمایش در سبکی سورئال و استعاری شکل گرفته و به‌جای روایت خطی و رئالیستی، از تصویرسازی ذهنی، بدن‌محور و نمادین بهره می‌برد.

استفاده از سگ‌ها به‌عنوان شخصیت‌های مرکزی، استعاره‌ای قوی است از انسان‌هایی که در وضعیت تعلیق و بی‌سرزمینی، بین بودن و نبودن، زندگی و فراموشی سرگردان‌اند.

زبان اثر بی‌واسطه اما غیرشعاری است؛ بدون توسل به دیالوگ‌های مستقیم یا احساسات‌گرایی سطحی، اثر خود را از طریق بدن، حرکت، صحنه و میزانسن فریاد می‌زند.

تم‌های اصلی:

مهاجرت و بی‌هویتی: اردوگاه، سگ‌ها، قفس، گرسنگی و حرکت‌های بی‌هدف، همگی نشانه‌های انسان مهاجری هستند که در جست‌وجوی آینده‌ای بهتر، در مکانی بی‌نام و ناامن گرفتار شده است.

تعلق و طرد: سگ‌ها نماد انسان‌هایی‌اند که دیگر نه جایی برای ماندن دارند و نه جایی برای رفتن. بازگشت به‌جای فرار، حرکتی معکوس و تراژیک است.

بدن به‌عنوان بستر روایت: اجرا به‌شدت فیزیکی و مبتنی بر تئاتر بدنی (Physical Theatre) است؛ بدن بازیگر تبدیل به زبانی خاموش اما فریادزن می‌شود.

فرم و ساختار؛ یک تئاترِ بدنیِ متفکر:

اثر بر بنیان تئاتر بدنی استوار شده است؛ جایی که واژه، جای خود را به بدن، فضا، بافت و ریتم می‌دهد. بازیگران با پیکرهایی کشیده، منقبض، متقاطع و پرتلاطم، زبانی می‌سازند که برای بسیاری از بازیگران جوان دشوار است: زبان تن. این تصمیم خلاقانه، نه فقط انتخابی زیبایی‌شناسانه، بلکه انتخابی اخلاقی است؛ چراکه بدن پناهجو، بدنِ آسیب‌دیده، بدنِ مهار‌شده، باید پیش از زبان، روایت شود.

درست همین‌جا، اجرای سلمانی قد علم می‌کند. با آنکه در لحظاتی از نمایش، ریتم حرکتی دچار افت می‌شود، اما در مجموع، کیفیت بدنی بازی‌ها از استاندارد قابل‌قبولی برخوردار است. انتخاب طراحی صحنه با چوب‌های مکعبی، که هم استعاره‌ای از اردوگاه است و هم نمودی از بی‌ثباتی جهان پیرامون، انتخابی موفق است که به بازیگر امکان تجربه‌ای در حد لبه‌ی خطر را می‌دهد.

زبان فرم؛ بدن، نه کلمه:

فرم اجرایی اثر، آشکارا در بستر تئاتر فیزیکی (Physical Theatre) شکل گرفته است. بازیگرانی با بدن‌هایی درگیر، منقبض، جست‌وجوگر و زخمی، مسئولیت روایت را بر دوش گرفته‌اند. زبان بدن در این اثر نه یک انتخاب تزئینی، بلکه ضرورتی اجرایی‌ست؛ زیرا آنچه روایت می‌شود، دقیقاً بی‌زبانی است. انسان‌هایی که کلماتشان مصادره شده و بدن‌هایشان به تنها رسانه‌ی فریاد بدل شده است.

استفاده از سطوح چوبی مکعبی، طراحی صحنه‌ی قفسی‌شکل و نورهای خشن و مستقیم، فضا را به دوزخی معاصر بدل کرده است؛ بازتابی از اردوگاه‌های واقعی و استعاره‌ای از ذهن‌های بی‌پناه.

استعاره‌ی سگ؛ از نماد تا جراحت:

انتخاب سگ نه فقط برای بار عاطفی آن، بلکه برای جایگاه بینابینی‌اش در جهان نمادین بسیار هوشمندانه است. سگ‌ها در این نمایش، نه وفادارند و نه وحشی؛ نه اهلی‌اند و نه آزاد. آن‌ها بازتابی از انسان معلق‌اند؛ پناهجویانی که هویت‌شان پاک شده، زبان‌شان ربوده شده، و صدایشان به ناله تقلیل یافته.

سگ، در اینجا، نه فقط استعاره است؛ او خود انسان است در لباس دیگری. و این لباس، یعنی تن‌پوش سگ‌سان، نه قرار است ما را بخنداند، نه برانگیزاند؛ بلکه باید ما را وادارد تا دوباره به “غیرانسان” نگاه کنیم و بفهمیم که چطور همین “غیرانسانی‌سازی”، ابزار سرکوب مدرن شده است.

سگ؛ استعاره‌ای تکان‌دهنده:

انتخاب سگ به عنوان پرسوناژ مرکزی نمایش، استعاره‌ای عمیق و چندلایه دارد. سگ‌ها در این اثر، نه سمبل وفاداری‌اند و نه کنایه‌ای از حیوانیت. بلکه بازتابی از انسان‌هایی هستند که از زمره‌ی انسانیت رانده شده‌اند. آن‌ها جایی میان حیوان و انسان، میان رهایی و اسارت، سرگردان‌اند.

سگ در این نمایش، نماد موجودی بی‌هویت، تحقیرشده، و مهار‌شده است؛ همان‌طور که بسیاری از مهاجران و پناه‌جویان معاصر، در اردوگاه‌های جهان اول، به موجوداتی خاموش و نظاره‌گر مرگ خود تبدیل می‌شوند.

نقاط قوت:

جسارت در فرم و اجرا:

نوآوری در روایت و اجرا، بزرگ‌ترین دستاورد اثر است. استفاده از بازیگران جوان، طراحی صحنه خلاق، حرکات فیزیکی هماهنگ، و انتخاب زبان غیرمتعارف نشانه‌هایی از یک تلاش جسورانه‌اند.

طراحی صحنه هوشمندانه:

چوب‌های مکعبی، قفس‌گون بودن فضا، و حرکت‌های محدودشده، نه فقط در خدمت زیبایی بصری، بلکه در هم‌تنیدگی با تم اثر هستند.

از منظر تحلیل صحنه،

نمایش دارای بخش‌هایی بسیار درخشان است. بخصوص میانه‌ی نمایش، که با اوج‌گیری انرژی بازیگران، فضاسازی بصری و کنترل بدن، مخاطب را کاملاً در خود فرو می‌برد.

فاصله‌گیری از شعارزدگی:

اثر سعی نکرده مخاطب را با کلام قانع یا تحت تأثیر قرار دهد، بلکه با تصویر و تجربه‌ی حسی او را وارد فضای اثر کرده است.

از این نمایش چه باید بیاموزیم؟

برای بازیگران جوان، این نمایش یک میدان تمرین گران‌بهاست. چالش کنترل بدن، خلق بیان غیرکلامی، حضور در فضایی مینیمال و مدیریت وزن در حرکت، همه آن چیزی است که در مدارس بازیگری امروز کمتر تمرین می‌شود. این اجرا نشان داد که چه سرمایه‌ای در نسل جوان تئاتر نهفته است اگر درست هدایت شود.

همچنین، برای کارگردانان جوان، نمایش درس بزرگی در جسارتِ تجربه‌گری است. کارگردان، در اینجا، از قواعد مرسوم دور شده و تلاش کرده تا زبان جدید خود را بیافریند. این خطر کردن، ولو با لغزش‌هایی، یک عمل خلاقانه‌ی شریف است که باید مورد تشویق قرار گیرد، نه تقبیح.

اگر خلاصه بخواهم بگویم:

یک میدان تربیتی نادر:

نمایش زخم‌هایم را بو بکش را نه‌فقط یک اجرا، بلکه یک کارگاه زنده می‌بینم؛ کارگاهی برای:

بازیگر جوان: تا بدنش را بشناسد، بیاموزد چگونه با حداقل کلمه و حداکثر حضور، صحنه را تصاحب کند.

کارگردان جوان: تا بداند چگونه می‌توان بدون اتکا به متن‌محوری و داستان‌گویی مرسوم، جهان مستقلی از فرم و معنا خلق کرد.

مخاطب جوان: تا بداند تئاتر می‌تواند «زخم» باشد؛ زخمی صادق، بی‌اغراق و بی‌فریادهای شعارگونه.

نتیجه‌گیری:

زخم‌هایم را بو بکش نمایشی است که نه برای سرگرمی آمده، نه برای خطابه. بلکه آمده است تا ما را وادار به دیدن دوباره‌ی زخم کند. نه زخم مهاجر، بلکه زخمِ خود ما، در مواجهه با سکوت، بی‌تفاوتی، و فراموشی.

زخم‌هایم را بو بکش نمایشی است که اگرچه بی‌نقص نیست، اما بی‌تردید صادق است؛ و در جهان امروز تئاتر، یعنی در جهان پرزرق‌وبرق و دروغین امروز، همین صداقتِ خراش‌دار، بزرگ‌ترین سرمایه‌ی یک اثر هنری است. در این روزگار که پر شده از فرم‌های زیبا اما تهی، همین صداقتِ جراحت‌مند، شاید کمیاب‌ترین زیبایی باشد.

این نمایش، به ما یادآوری می‌کند که تئاتر هنوز می‌تواند زبانی برای دیدن رنج‌های خاموش باشد؛ زبانی برای لمسِ زخم، حتی اگر نتوانیم آن را درمان کنیم. کافی‌ست فقط برای یک لحظه، جسارت کنیم و آن را بو بکشیم.

زخم‌هایم را بو بکش تلاشی خلاقانه و جسورانه در بستر تئاتر سورئال و فیزیکی است که با استعاره‌ی قدرتمند سگ و اردوگاه، مسئله‌ی بی‌پناهی، مهاجرت، و بی‌هویتی را به تصویر می‌کشد. این اثر، اگرچه در برخی نقاط دچار افت اجرایی می‌شود، اما در مجموع با فرم تازه، بدن‌محوری، و پرهیز از شعار، توانسته تجربه‌ای تأثیرگذار برای مخاطب بسازد. درخشش صحنه‌های میانی، طراحی صحنه‌ی حساب‌شده، و بار استعاری قوی، از آن نمایشی می‌سازد که ارزش تماشا و تأمل دارد.

سجاد خلیل زاده

دیدگاه خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.