
نمایش بهارنامک

بهارنامک؛ گفتوگوی موسیقی و تاریخ بر صحنهای که جغرافیای امروز ایران است
در جهانی که مفهوم تئاتر بیش از هر زمان دیگری در دامان فرم، زیباییشناسی و جلوههای تکنولوژیک اسیر شده، کنسرت-نمایش «بهارنامک» به کارگردانی گووان مهر اسماعیلپور، جسورانه در مسیری قدم میگذارد که تئاتر را به اصالت اولیهاش بازمیگرداند؛ اصالتی که نمایش را نه صرفاً روایتی دراماتیک، بلکه «مناسبتی فرهنگی و اجتماعی» تعریف میکند. بهارنامک، از آن جنس آثاری است که مخاطبِ امروز را با تاریخِ دیروز مواجه میکند، اما نه در قالب نوستالژی و مرثیهخوانی، بلکه با نگاه انتقادی و زندهای که تاریخ را به مثابه ابزاری برای خوانش اکنون درک میکند.
بهارنامک؛ نه بازسازی تاریخ، که احضار یک وضعیت ذهنی است
بسیاری از نقدهایی که پیرامون بهارنامک نوشته شدهاند، بر پیوند آن با تاریخ ایران، از فردوسی تا مغولان، تأکید کردهاند. اما آنچه گووان مهر اسماعیلپور در این نمایش رقم میزند، فراتر از بازنماییِ یک «دوره تاریخی» است؛ او تاریخ را به عنوان یک وضعیتِ ذهنی (Mindset) احضار میکند. این نمایش بیش از آنکه دربارهی گذشته باشد، دربارهی مواجههی فرد ایرانی با «میراث ذهنی تاریخی» خویش است.
در بهارنامک، تاریخ نه خطی است و نه ایستا. گذشته و حال در هم تنیدهاند و دیالوگها و موسیقی بهگونهای طراحی شدهاند که مخاطب گاه نمیداند صدای تاریخ را میشنود یا پژواک امروز خود را. این نقطه، همان لحظهی خاصی است که تئاتر از سطح روایت عبور کرده و به سطح «تجربهی زیسته» مخاطب نفوذ میکند.
فرم اجرایی؛ تلفیق به معنای واقعی و نه در سطح فرم
در تئاتر ایران، واژهی «تلفیق» معمولاً به معنای کنار هم نشاندن دو یا چند مدیوم (مثلاً موسیقی و تئاتر) در یک اجرا استفاده میشود. اما در بهارنامک، تلفیق به معنای واقعی و فلسفی آن رخ داده است. موسیقی، نه به عنوان عنصری زینتی، بلکه به عنوان «بافت» اجرایی نمایش عمل میکند. سازها و آوازها در لحظاتی روایتگر داستاناند و در لحظاتی دیگر، روایت را به چالش میکشند و حتی فضا را تا مرز تعلیق پیش میبرند.
این اثر از موسیقی به عنوان Narrative Engine استفاده میکند؛ موتور روایتیای که بافت و لحن صحنه را تغییر میدهد. بدین ترتیب، موسیقی در بهارنامک از سطح «همراهی» با نمایش عبور کرده و به سطح «هدایتگری» آن میرسد. فرید حامدی، آهنگساز اثر، با درک عمیق از نقش موسیقی در تئاتر مفهومی، موفق شده است تا هر قطعه را همچون یک بازیگر مستقل و زنده در صحنه جای دهد.
بازیگری؛ برساختن بدنهای تاریخی، نه تکرار کلیشهها
در مورد بازیگران نمایش بسیار سخن گفته شده؛ از مهرداد ضیایی تا کرامت رودساز و گیلدا حمیدی. اما آنچه در نگاه نخست به چشم میآید، رویکرد متفاوت کارگردان در هدایت بازیگران است. بازیها در بهارنامک نه به دنبال خلق تیپهای تاریخیاند و نه در دام تئاتریسم کلیشهای گرفتار آمدهاند. بازیگران، بدنهایی را به نمایش میگذارند که در آن، «تاریخ» به صورت ارگانیک جاری است.
بدن بازیگران نه ابزار بازنمایی صرف، بلکه محل درگیری و کشمکش تاریخ و معاصر است. مهرداد ضیایی در نقش خلیفه، بیشتر از آنکه نماد یک حاکم عباسی باشد، نماد یک روانشناسی قدرت است؛ قدرتی که دچار «پوسیدگی درونی» شده و این پوسیدگی را در قالب بدنِ بازیگر به تصویر میکشد. کرامت رودساز، با کنترلی تحسینبرانگیز بر میزانسن و میمیک، نقشی را بر صحنه میآورد که در آن، صداقتِ یک وزیر ایراندوست به تضاد و چالشهای درونیاش گره میخورد.
مفهوم «مکان» در بهارنامک؛ تالار حافظ به مثابه بخشی از اجرا
یکی از ویژگیهای کمتر دیدهشده در بهارنامک، بهرهگیری هوشمندانه از ظرفیتهای تالار حافظ است. بهارنامک از «معماری تالار» و محدودیتهای فیزیکی آن به عنوان جزئی از میزانسن بهره میبرد. نورپردازیها، عمق صحنه و جایگاه نوازندگان به شکلی تنظیم شدهاند که گویی معماری سالن نیز در روایت حضور دارد. به همین دلیل، اجرای بهارنامک در هر سالن دیگری، بدون بازطراحی کامل، بخشی از هویت اجرایی خود را از دست خواهد داد.
زبان اثر؛ فراتر از بلاغت و مسجعگویی
گرچه در برخی نقدها به دشواریهای زبانی متن اشاره شده، اما حقیقت آن است که گووان مهر اسماعیلپور در نگارش نمایشنامه به دنبال بلاغت زبانی صرف نبوده است. زبان در بهارنامک، بیش از آنکه وسیله انتقال معنا باشد، یک «نیروی ایستا و مقاوم» است؛ زبانی که با ایستادگی خود در برابر سادهسازیهای امروز، مخاطب را وادار به شنیدن و مکث میکند. در دنیایی که سرعت مصرف فرهنگی بیوقفه در حال افزایش است، اسماعیلپور آگاهانه انتخاب میکند که تماشاگرش را با سرعت بالای دیالوگگویی خسته کند؛ چرا که این خستگی شنیداری، بخشی از مقاومت در برابر Fast Culture است.
ایرادات؛ تناقضهای کوچک در لابلای پروژهای بزرگ
البته بهارنامک نیز از برخی ایرادات خالی نیست. مهمترین آنها، در «نامتقارن بودن طراحی لباسها» مشهود است؛ جایی که بالاتنهها با وفاداری به حال و هوای تاریخی طراحی شدهاند، اما پایینتنهها به ناگاه مدرن و از ریتم بصری اثر جدا میشوند. این عدم توازن، ضربهای به انسجام تصویری نمایش وارد میکند.
همچنین، رابطهی عاشقانهی زن و مرد نمایش، با وجود شاعرانه بودن، به اندازه سایر لایههای روایی قوام نمییابد و در لحظاتی به نظر میرسد که صرفاً به عنوان یک عنصر احساسی برای تعدیل خشونت فضای تاریخی گنجانده شده است.
جمعبندی؛ بهارنامک، تئاتری برای بازخوانی مسئولیت اجتماعی تماشاگر
بهارنامک از آن دسته نمایشهایی است که نه به ستارههای تجاری سینما نیاز دارد و نه به پروپاگاندای تبلیغاتی وابسته است. قدرت این اثر در احضار مخاطب به عنوان یک «شاهد تاریخی» و نه صرفاً تماشاگر است. گووان مهر اسماعیلپور و تیمش، با نگاهی مسئولانه و هنری جسور، تئاتری را خلق کردهاند که در هر ثانیهاش، مسئولیت فرهنگی و اجتماعی خود را فریاد میزند.
این نمایش، بیش از آنکه صرفاً نمایشی از گذشته باشد، پیشنهادی است برای بازاندیشی در اکنون؛ پیشنهادی که اگر از سوی مخاطبان جدی گرفته شود، میتواند نقطه آغازی برای بازخوانی نقش مردم در تاریخ معاصر ایران باشد.
بهارنامک را باید دید؛ نه به عنوان یک نمایش، بلکه به عنوان یک ضرورت فرهنگی. این اثر، تئاتر را از سطح سرگرمی عبور داده و آن را به یک Act of Resistance تبدیل میکند؛ مقاومتی در برابر فراموشی، در برابر بیعملی، و در برابر تسلیم شدن به جریانهای مبتذل روزمره.
بهارنامک از منظر کارگردانی: بازآفرینی «فضای ایرانی» در بستری از فرم و روایت
در روزگاری که تئاتر معاصر ایران، میان دو قطبِ “شوکهای بصری” و “درامهای اجتماعی سطحی” در نوسان است، گووان مهر اسماعیلپور با کنسرت-نمایش «بهارنامک» مسیری را انتخاب میکند که جسارتِ هنری و آگاهی تاریخی را توأمان در دل فرم اجرا مینشاند. او به جای آنکه در دام الگوهای تکراری اجرای متنهای تاریخی یا ملودرامهای موزیکال بیفتد، پروژهای را مدیریت کرده است که کارگردانی آن، بر پایهی خلق یک «زبان اجرایی بومی» استوار است؛ زبانی که در آن هر عنصر صحنه، نه زینتی الحاقی، بلکه بخشی از یک ارکستر مفهومی دقیق است.
- کارگردانی بر مبنای مفهوم «دراماتورژی صحنهمحور» و نه متنمحور
یکی از نخستین تفاوتهای کارگردانی اسماعیلپور در بهارنامک این است که او دراماتورژی را از سطح “تحلیل متن” به سطح “فضاسازی صحنه” ارتقا داده است. نمایش نه بر دوش دیالوگها، بلکه بر شانههای صحنه و میزانسن حرکت میکند. او به خوبی میداند که در مواجهه با متنی آهنگین و شاعرانه، اگر بار روایت را صرفاً بر کلام بگذارد، تئاتر در دام ثقالت زبانی خواهد افتاد. اما با طراحی میزانسنهای پویا و چیدمان دقیق بدنههای اجرایی (بازیگر-موسیقی-نور-فضا)، روایت را از خط روایتگری بیرون میکشد و به بافت اجرایی تبدیل میکند.
در «بهارنامک»، صحنه در هر لحظه زنده است؛ حتی در سکوتها، صحنه خودش در حال روایت است. این همان نقطهای است که کارگردانی اثر، به دراماتورژی اجرایی تبدیل میشود.
- تسلط بر ریتم درونی صحنه؛ حلوفصل چالش دیالوگهای مسجع و موسیقی زنده
یکی از بزرگترین چالشهای اجرایی در نمایشهایی با دیالوگهای سنگین و زبانآورانه (مثل بهارنامک) حفظ ریتم نمایشی است. اسماعیلپور این چالش را نه با سادهسازی زبان، بلکه با تنظیم ضربآهنگ بدنه صحنه حل میکند.
ریتم در بهارنامک، حاصل جمع ریتم گفتار و ریتم حرکت و ریتم موسیقی است. او با یک نگاه کاملاً Score-محور صحنه را میچیند؛ گویی که نمایش را نه از منظر کارگردانی تئاتر، بلکه به سبک یک رهبر ارکستر سمفونیک هدایت میکند.
دیالوگهای سنگین و گاه خستهکننده در بستر یک حرکت طراحیشده (Group Movement) و خطوطی از موسیقی زنده، وزن پیدا میکنند و اسیر سکون نمیشوند.
تسلط او در کنترل این ریتمهای موازی، همان جایی است که کارگردانی او را از بسیاری آثار مشابه که در دام کسالت و کشدار بودن گرفتار میشوند، متمایز میکند.
- بدن بازیگر به مثابه ابزار معماری صحنه
در بهارنامک، بدن بازیگر یک واسطهی ساده برای انتقال دیالوگ نیست. بلکه در ذهن اسماعیلپور، بدنها همچون ستونها و دیوارههایی از معماری صحنه تلقی شدهاند. کارگردان به خوبی میداند که تئاتری که بر بستر تاریخ حرکت میکند، اگر صرفاً روایتگر کلام باشد، دچار ایستایی بصری خواهد شد. به همین دلیل، او میزانسنهایی را طراحی میکند که بدن بازیگران، پویایی و تعادل بصری صحنه را به دوش بکشند.
در صحنههایی که بافت تاریخی و فضاهای رسمی دستگاه خلافت به نمایش در میآید، بدنها به گونهای معماری میشوند که مفهوم قدرت، تسلط و انفعال را به صورت بصری در خود دارند. در مقابل، صحنههای مربوط به رابطه عاشقانه یا سکانسهای سیر و سماع، با باز کردن خطوط حرکتی بدنها و شکستن زاویههای رسمی، به سطحی از حس و لطافت میرسد.
- طراحی فضا به مثابه یک “Memory Space” (فضای حافظهای)
نکتهای که در کارگردانی بهارنامک باید به آن توجه ویژه کرد، نگرش خاص کارگردان به فضای صحنه است. فضای نمایش، یک بازنمایی کلاسیک از کاخها و میدانهای تاریخی نیست. بلکه طراحی صحنه بر پایه مفهوم «فضای حافظهای» شکل گرفته است. فضایی که بیش از آنکه ما را به گذشته ببرد، گذشته را به اکنون احضار میکند.
استفاده از عناصر مینیمال، خطوط ساده و پرهیز از اغراق در دکوراسیون، باعث شده که صحنه حالتی انتزاعی پیدا کند؛ گویی بازیگران در یک فضای ذهنی درونی قدم میزنند و این تماشاچی است که باید در ذهن خود کاخها و بازارها را بسازد.
- تعادل بین جسارت و محافظهکاری در هدایت روایت
کارگردانی اسماعیلپور در بهارنامک ترکیبی از جسارت و محافظهکاری است. او در ترکیب مدیومها، در استفاده از زبان سنگین و در ساختار میزانسنهای بدنمحور، کاملاً جسورانه عمل میکند. اما در هدایت روایت و حفظ کلیت داستان، با هوشمندی از اغراق و شعارزدگی پرهیز میکند. این تعادل، باعث شده که بهارنامک اثری باشد که هم مخاطب جدی تئاتر را درگیر میکند و هم برای طیف گستردهتری از مخاطبان عام، قابل فهم و دنبالکردنی باقی بماند. - کاستیها؛ گرههای ناگشوده در طراحی لباس و شخصیتپردازی عاطفی
با وجود کارگردانی منسجم و حسابشده، بهارنامک در برخی جزئیات اجرایی دچار ضعفهایی است که بیشتر به دلیل کمدقتی در طراحیهای مکمل رخ داده است. طراحی لباسها، همانطور که در نگاه دقیقتر مشهود است، دچار یک «پارادوکس تاریخی-مدرن» شده که در سطح بصری، وزنه تعادل صحنه را بر هم میزند. این عدم توازن، مخصوصاً در نماهای کلوز بدنهای، باعث گسست حسی در ارتباط با فضا میشود.
همچنین، رابطه عاشقانه دو شخصیت اصلی نمایش، در فرآیند اجرایی به بلوغ روایی نمیرسد. گرچه در متن، این رابطه حامل یک بار شاعرانه و عاطفی است، اما در میزانسن و بازیگری، این خط روایی در سطح یک همراهی موزون باقی میماند و به یک داستانک عمیق تبدیل نمیشود. این ضعف، بیشتر از آنکه ناشی از متن باشد، به خاطر انتخاب کارگردانی در مدیریت ریتم و کمعمقی در عمقبخشی به این خطوط احساسی است.
جمعبندی کارگردانی؛ بازگشت به تئاتر مفهومی با مهندسی اجرا
کارگردانی گووان مهر اسماعیلپور در بهارنامک، تلاشی هوشمندانه برای بازگرداندن تئاتر به جایگاه «کنشگر اجتماعی» است. او با پرهیز از اگزجرههای رایج تئاتر تاریخی و تلفیقی، اثری را خلق کرده که در آن هر عنصر اجرایی (صدا، حرکت، نور، موسیقی) به عنوان یک بازیگر فعال ایفای نقش میکند. بهارنامک تئاتری است که بیش از آنکه داستانی روایت کند، فضایی را احضار میکند که در آن مخاطب به بازنگری در حافظه تاریخی و فرهنگی خویش فراخوانده میشود.
کارگردانی این اثر، تئاتر را نه به عنوان رسانهای برای سرگرمی، بلکه به عنوان یک فرآیند مهندسیشده برای بازتعریف هویت فرهنگی اجرا میکند. همین مسئله، بهارنامک را به یکی از مهمترین تجربیات کارگردانی در تئاتر معاصر ایران بدل کرده است؛ نمایشی که نشان میدهد چگونه میتوان با ابزارهایی ساده اما با اندیشهای پیچیده، فضایی خلق کرد که هم زیبا باشد و هم ضروری.
سجاد خلیل زاده
دیدگاه خود را بیان کنید