
هنر بدون اخلاق؛ سقوط جایگاه هنری در سایه توهین به فردوسی
جراحتی بر شاهنامه، غباری بر چهره فرهنگ
ایران، هزار سال است که بر دوش ستونی از نور ایستاده است: شاهنامه فردوسی.
کتابی که با نخستین مصرع خود، دروازه خرد را گشود و با واپسین بیتش، نام ایران را جاودان ساخت. فردوسی نه تنها شاعر، که پدرِ هویت ایرانی است؛ او زبان را از مرگ رهاند و تاریخ را از فراموشی.
و اینک، چه اندوهبار است که در روزگاری چنین پریشان، دستی جسور و بیپروا به سوی این میراث دراز شود؛ نه برای پاسداشت، بلکه برای تمسخر. زینب موسوی، طنزپردازی که باید زبان خویش را در خدمت روشنگری به کار میبست، با سخنی سخیف، بر چهره حکیم توس غبار نشاند. او به نام طنز، هزل و ابتذال را بر سفره فرهنگ ریخت؛ طنزی که نه خنده میآورد، که اندوه و خشم برمیانگیزد.
توهین به فردوسی؛ جراحتی بر پیکره فرهنگ ایران
در روزهای اخیر، انتشار ویدئویی از زینب موسوی، طنزپرداز شناختهشده با نام مستعار امپراتور کوزکو، واکنشهای تند فرهنگی، رسانهای و حقوقی را برانگیخته است. موسوی در این ویدئو با نسبت دادن ابیاتی هجوآمیز و جنسیتزده به حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر بزرگ ایرانزمین، شاهنامه را دستمایه تمسخر قرار داد؛ اقدامی که بسیاری آن را «بیاحترامی آشکار به هویت ملی» توصیف کردهاند.
ایرانزمین در طول تاریخ، با زبان و ادب خویش بر تارک جهان نشسته است. اگر در غرب، هومر و شکسپیر را میستایند، در مشرق زمین، نام حکیم ابوالقاسم فردوسی همچون خورشید میدرخشد؛ مردی که با سرودن شاهنامه، نه تنها شعر فارسی را جان تازهای بخشید، بلکه شناسنامه هویت ایرانی را برای همیشه در دل تاریخ حک کرد. شاهنامه، دفتر پایداری و خرد است، کتابی که «به نام خداوند جان و خرد» آغاز میشود و با نامآورانی چون رستم، سهراب، سیاوش و زال، روایتگر پهلوانی و اخلاق است.
اما چه تأسفبار که در روزگار ما، کسانی به نام طنز یا سرگرمی، دست به کاری میزنند که جز زخم بر حافظه جمعی این سرزمین، ثمری ندارد. ویدئوی اخیر زینب موسوی ـ طنزپردازی که با نام مستعار «امپراتور کوزکو» شناخته میشود ـ نمونهای آشکار از این سقوط فرهنگی است. او با نسبت دادن ابیاتی سخیف و جنسیتزده به فردوسی، میراث هزار سالهی شاهنامه را ملعبه خندهای سطحی کرد؛ خندهای که نه ریشه در ظرافت طنز دارد و نه نسبتی با هنر.
واکنش فرهنگی و اجتماعی
منتقدان ادبی و فرهنگی، این اقدام را فراتر از شوخی و طنز دانسته و آن را مصداق «هزل مبتذل» ارزیابی کردهاند. بسیاری از اهالی فرهنگ تأکید کردهاند که ابیاتی که موسوی به فردوسی نسبت داده، در نسخههای اصیل شاهنامه وجود ندارد و صرفاً الحاقاتی بیاعتبار هستند. در این میان، برخی رسانهها از این رخداد بهعنوان «تیر به قلب هویت ایرانی» یاد کردهاند.
از طنز تا هزل؛ مرز باریک و خط قرمز
طنز در فرهنگ ایرانی همیشه ابزاری برای نقد قدرت و اجتماع بوده است؛ از عبید زاکانی گرفته تا ایرج میرزا. اما آنچه موسوی عرضه کرد، نه طنز بود و نه نقد اجتماعی؛ بلکه هزل مبتذلی بود که تنها به کار جلب لایک و بازدید میآید. یک هنرمند اگر رسالت خویش را فراموش کند و در پی بازارگرمی برود، دیگر «هنرمند» نیست؛ او به فروشندهای بدل میشود که سرمایهاش، بیحرمتی به بزرگان فرهنگ است.
فردوسی؛ نماد جاودانگی ایران
بزرگی فردوسی در آن است که هزار سال است پابرجا مانده؛ رستم و سهراب و سیاوشش، در دل ایرانیان جا دارد. او زبان فارسی را از گزند فراموشی رهانید و استقلال فرهنگی یک ملت را پاس داشت. ، فردوسی نماد پاسداشت زبان فارسی و هویت ایرانی بوده است. توهین به فردوسی، صرفاً توهین به یک شاعر نیست؛ بلکه بیاحترامی به تاریخ، فرهنگ و شناسنامه ملی است. از اینرو واکنشهای عمومی گسترده نشان داد که جایگاه فردوسی در قلب جامعه ایرانی، خدشهناپذیر باقی مانده است. به چنین قلهای نمیتوان توهین کرد؛ چرا که قله از بادها نمیلرزد. آنچه لرزید، جایگاه هنری کسی بود که از سر نیاز به توجه، این سقوط اخلاقی را رقم زد.
رسالت هنرمند
هنر، در اصل خویش، پاسدار حقیقت است. هنرمندی که بهجای نقد اجتماعی، دست به تمسخر بزرگان میزند، رسالت خود را وانهاده است. این همان لحظهای است که هنر، به ابتذال فرو میغلتد و هنرمند، از آسمان فرهنگ به قعر روزمرگی سقوط میکند.
چرا دادستانی تهران باید ورود کند؟
ورود دادستانی تهران به این پرونده، صرفاً یک واکنش قضایی نیست؛ بلکه اقدامی در راستای صیانت از سرمایههای معنوی کشور است. طبق قوانین جاری، توهین به نمادهای ملی و دینی، میتواند مصداق جرم باشد. فردوسی، در کنار حافظ و سعدی، نه فقط یک شاعر بلکه یک نماد ملی است؛ و وقتی نماد ملی مورد هتک حرمت قرار میگیرد، دستگاه قضایی وظیفه دارد از شأن و جایگاه او دفاع کند.
از منظر حقوقی، این پرونده میتواند ذیل قانون مجازات اسلامی (مواد مرتبط با توهین به اشخاص و هتک حیثیت عمومی) پیگیری شود. و از منظر اجتماعی، مجازات موسوی نه از سر انتقام، بلکه برای پیشگیری از تکرار چنین رفتارهایی است. جامعه باید دریابد که میان آزادی بیان و هتک حرمت مرز روشنی وجود دارد.
دادستانی تهران امروز بهدرستی ورود کرده است. چرا که دفاع از فردوسی، تنها دفاع از یک شاعر نیست؛ دفاع از وجدان تاریخی ملتی است که با شاهنامه زنده است. اگر قانون در برابر این توهین نایستد، زخم بر زخم خواهد نشست و بیحرمتی به میراث، به عادتی ناپسند بدل خواهد شد.
تنزل جایگاه هنری
هنرمند با احترام به ریشهها و میراث گذشته، اعتبار مییابد. کسی که در برابر فردوسی بایستد، در واقع در برابر سرمایه معنوی ملت قد علم کرده است. این رفتار نه تنها جایگاه هنری زینب موسوی را بهشدت تنزل داده، بلکه او را از یک طنزپرداز اجتماعی به فردی بدل کرده است که تنها در پی جلب توجه با هر وسیلهای است. از این پس، آثار او نه با چشم هنری، بلکه با دیده بیاعتمادی و تردید نگریسته خواهد شد.
پیامد فرهنگی
این ماجرا یادآور یک حقیقت مهم است: هنر بدون احترام به ریشههای فرهنگی، بیریشه است. اگر هنرمندان امروز به جای پاسداشت بزرگان، آنان را دستمایه تمسخر کنند، پیوند میان نسلها گسسته خواهد شد. دفاع از فردوسی و شاهنامه، در واقع دفاع از هویت جمعی ایرانیان است.
سخن آخر
حادثه اخیر نه یک حاشیه ساده، که هشداری جدی به جامعه فرهنگی ایران است. فردوسی چراغی است که هزار سال روشن مانده و هیچ تمسخری از درخشش او نمیکاهد؛ اما رسوایی برای کسانی باقی میماند که این چراغ را نشانه گرفتند.
بر ماست که با نقد، با قانون، و با پاسداشت ادبیات، از این گوهر بیبدیل صیانت کنیم. شاید سزاوارترین جمله برای پایان این نوشتار، همان سخن خود فردوسی باشد که گفت:
«بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی»
ما ایرانیان، اگر فردوسی را پاس نداریم، خود را پاس نداشتهایم. اوست که در طنین بیت جاودانهاش مصرع بالا را سرود.
آری، او ما را زنده کرد؛ و بر ماست که زنده بمانیم به پاسداری از او. زینب موسوی و هر کس که راه او را پیش گیرد، شاید با کلامی ناپسند نامی بر زبانها بیندازند؛ اما تاریخ گواه است که چراغ فردوسی خاموش نمیشود، و آنچه خاموش میشود، تنها نام بیپایگان است.
و اکنون وظیفه ماست که در برابر بیحرمتیها، پاسدار فرهنگ این مرز و بوم باشیم.
سجاد خلیل زاده
دیدگاه خود را بیان کنید