سمفونی سلامت
تاویل خامس: سمفونی سلامت
لامسه: پرستار
لبخندهایتان، بوی گل های سرخ را در هوا می پراکند. همیشه چشمانی منتظر، بر در خیره اند تا تو با لباسی سپید، از راه برسی و لبخندهایت را تعارفشان کنی. همیشه در دستانت دوا می آوری و بر لبانت ذکر شفا. آرامش، زیباترین هدیه ای است که به چشم های نگران دردمندان می دهی.
روز و شبت را یکی کرده ای تا زخم های هم نوعانت را التیام ببخشی و مهربانی ات را مهرم زخم هایشان کنی. خواب را بر خویش حرام کرده ای تا بیمارانت آرام بخواند. همیشه با چشم هایت حرف می زنی تا مبادا کلمات، آرامش دلخواه بیماران را به هم بزند! همیشه در صدای قدم هایت موجی از شوق است که در چشم دلتنگ هایی که بر تخت های بیمارستان خوابیده اند، موج می زند. آرام و قرار نداری تا مبادا یکی از این همه عزیزانی که پرستاری شان می کنی، ناآرام شود!
صدای پایت، آشناترین صدایی است که بیماران می شناسند. راهروهای بیمارستان، بوی امیدواری تو را می فهمند؛ بوی امیدواری که در شتاب قدم هایت موج می زند. تمام پرنده های زخمی را مرهم می کنی تا آسمان پرواز را فراموش نکند.
همیشه بر تمام زخم ها مرهم می شوی، با مردم همدم. هم بار غم مردم را می کشی و هم مرهم زخم هایشان می شوی و هم محرم اسرارشان.
زندگی و شادی را توأمان و پیشکش تمام همراهان منتظر می کنی که در راهروی انتظار، با قلب هایی آکنده از امید، قدم می زنند.
خسته نباشی پرستار! خسته نباشی سنگ صبور! لبخندهای شفا یافته گان، پیشکش زحمات بی پایانت! همیشه شاد باشی و خستگی ناپذیر!
آفتاب چشمت که بر اتاق می تابد، سلول های بیمار پنجره ها جان می گیرند.
صدای گام هایت، سمفونی سلامت است. با نفس های مهربان تو است که ضربان عاصی این همه قلب مجروح، به آرامش می رسد. سرانگشتان سبزت، غرور باغ های زمین است. تو از عشیره همان زن بزرگی که اسیران داغ دیده دشت بلا را به پرستاری ایستاد. طنین آبی کلامت، مویرگ های دردمند را زندگی می بخشد.
ای فرشته صبور! اگر تو نباشی، نوازش کدام دست، پیشانی های تب دارمان را با خنکای رودها آشتی می دهد؟ اگر تو نباشی، ترانه کدام رهگذر، کوچه غمگین زخم هامان را روشن می کند؟ بی تو این همه بغض مچاله، رهسپار کدام دریا، ناله هایش را مرور کند؟
روح وسیعت، آسمان ها را به تقدیس می خواند.
خورشید، ادامه لبخند تو است که بر ابرهای کسالت پاشیده ای. راه می افتی سمت آوازهای رنگین کمان و آسمان را از هر چه بغض، خالی می کنی.
شانه های خستگی ناپذیرت، آشیانه پرندگان پر شکسته است. باران بهاری، که خاک از خاطره ات کمر راست می کند! شانه به شانه کوه، غمناله های دردمندان را به دوش می کشی. قانون دستانت یاری است و دستگیری.
شب های تار پراضطراب بیماران از فروغ چشمان همیشه بیدارت روشن است.
عبور از این ثانیه های سخت، همت بی دریغ تو را می طلبد. تو آن ستاره ای که در مقابلت، شمشیر هر چه تاریکی، غلاف می شود.
آینه ها به نام نامی ات سکه می زنند و زمستان از نفس های گرمت به زانو در می آید.
از راه می رسی، آغاز می شوی و به سلطنت ابرهای بیمار، با تقدیر روشن آفتاب پایان می دهی.
با خود احساس آرامش داری و در دست هایت، ضرب آهنگ زندگی جاری است.
مبادا چادر سیاه شب، برای همیشه بر چهره مادری کشیده شود.
مبادا سرفه خش دار پدری، بند نیاید! مبادا پیشانی تب دار کودکی، بی حضور دست هایت، به درد بنشیند!
امروز به خاطر تمام خستگی هایت، زمین را به عطر نامت آذین بسته ایم؛ تو که ضرب آهنگ قدم هایت، آرامش را روی چشم های خستگان می پاشد و امید به زندگی را به رگ های بیماران تزریق می کند.
نسیم زندگی از دست هایت می وزد. دریچه های باغ بهار، در تراکم زمستان ها، با دست های توست که به سمت سلامتی باز می شود.
از صبح لبخندتوست که دردمندان، امیدشان را به چشم های تو گره می زنند و به اعجاز دستان تو ایمان دارند.
تن خسته و گرفته، روبه روی آینه می ایستی؛ خستگی بر چهره ات چنگ می اندازد. چشم هایت آنقدر سنگین شده اند که گویی سال ها با خواب، کینه دیرینه داشته باشی!
خستگی هایت در آینه تکثیر می شود و تمام تنت را پر می کند.
می خواهی لحظه ای بخوابی و آسودگی را به چشمانت هدیه کنی؛ به یاد ناله های بیمار اتاق چندم می افتی، خواب را فراموش می کنی و به چهره گرفته در آینه لبخند می زنی.
لبخندهایت تکثیر می شود. بر می خیزی تا مبادا کسی دست های آرامش تو را طلب کند و نیابد! برمی خیزی و با سبدی از گل های خنده، به سراغ بیماران می روی. فرشته مهربانی.
دیدگاه خود را بیان کنید