نوای گوش نواز
تاویل ثالث: نوای گوش نواز
صوت: رودخانه
به نام خدایی که بدون یاد او زندگی تاریک است و انسان بدون تکیه گاه هراسان. یکی از انعام خداوند، رودخانه است که می خواهیم امروز درمورد آن با هم یک محاوره ای داشته باشیم.
داشتم قدم می زدم که صدای دلنواز و آرامش بخشی به گوشم رسید. این صدا را دنبال کردم. انگار بارقه ای از آرامش، نور و پاکی در دلم رسوخ کرده بود، هرچه جلوتر رفتم صدا بلندتر می شد و من بیشتر خوشحال می شدم. به رودخانه ای رسیدم، آنقدر هیجان تمام وجودم را گرفته بود که چیزی نمانده بود داخل آن بیفتم.
رودخانه از میان تمام سنگریزه ها و از دل سنگ های سخت و نرم بیرون می آید و جاری می شود و همچنین خبر سلامتی جنگل ها و طبیعت بی مانند و بی همتا را با خود می آورد، به همراه این خبر، بوی خوش گل ها و گیاهان سبز و قرمز و صورتی و… را همراه خود برای ما می آورد.
دستم را داخل آب زلال و روان رودخانه کردم و صورتم راشستم، وقتی که دیدم آب بسیار تمیز است، دلم خواست کمی از آن را بنوشم تا همان طور که این رودخانه روح پژمرده ی درختان و گیاهان را تازه می کند، دل پژمرده ی من را هم تازه کند. لیوانم را از کیفم بیرون آوردم وآن را پر از آب کردم، وقتی نوشیدم… وای وای چه مزه ای! مردم می گویند آب هیچ مزه و یا بویی ندارد، اما من این مزه ی خوب و بوی عالی را امروز احساس کردم.
آیا شما را با این محاورات سرگرم کردم؟ این محاورات و گفت وگوها برای شما فایده ای داشت؟ من که خیلی لذت بردم و من از خداوند و عبود خود می خواهم که هیچ وقت نعمت هایش را از ما دریغ نکند!
نیک می دانیم که یکی از جلوه های زیبایی آفرینش خداوند آب است.
آبی که از آسمان به صورت باران نازل می شود و گاه به شکل رودخانه ای بر روی زمین جاری می شود و طراوت و سرسبزی را به طبیعت هدیه می کند. رودخانه با گذر از میان جنگل، روح پژمرده ی گیاهان را بار دیگر به وجد می آورد و آنان را شاداب و سرزنده می گرداند.
وقتی رودخانه ی جاری و زیبا از روی سنگریزه ها عبور می کند، چه صدای دل انگیزی ایجاد می شود، صدایی که به انسان آرامش می بخشد. این آرامش با گذر رودخانه از مسیر همیشگی اش، ادامه می یابد و هر بار افراد بیشتری را به خود علاقه مند می کند.
گذر و حرکت پیوسته ی رود می تواند، درس های زیادی را به هر بیننده ی آگاه بیاموزد. کمک به دیگران یکی از این تعالیم است. رودخانه بارها از روی هزاران هزار سنگریزه ی کوچک و بزرگ می گذرد و آن هایی را که می خواهند به پایین کوه بروند، بی هیچ منتی با خود حمل می کند و به مقصد می رساند.
گاهی هم نمونه ای برای از خودگذشتگی است؛ او وقتی صدای ناله ی جوانه ها را می شنود، به جوی های کوچکی تبدیل می شود تا به یاری آنان بشتابد. رودخانه چه مهربان است، گویا این مهربانی از خدایش سرچشمه دارد.
خدایا هر چه در سراسر این جهان است، همه آفریده ی توست و اگر همین رودخانه ی زیبا نبود این آرامش همیشگی از کجا پدیدار می گشت؟
یا کدام یک از آلات موسیقی می توانست، چنین نوای گوش نوازی را ایجاد کند؟ پروردگارا این نعمت گرانبهایت را از ما نگیر و برای همیشه آن را جاری و روان نگه دار.
هیس! گوش کن! خورشید تازه سلام کرده است می شنوی؟
صدای گوش نوازی شنیده می شود، جلوتر که می رویم، صدا بلندتر و واضع تر می شود، این نغمه آب است، سرود طراوت، پاکی، لطافت، آرامش و…
آب چشمه از دل کوه می جوشد و به سختی سنگ های ریز و درشت را کنار می زند و روشنی را که می بیند روی زمین سینه پهن می کند، گویا سفری درشت است.
قطرات آب که به هم پیوسته و دست به دست هم داده اند از میان کوها و دل تپه ها می آید و خبر سلامتی آن ها را به جنگل و درختان حاشیه ی رود می رساند.
گاهی نسیمی می وزد و دست نوازشگرش خنکی دلچسبی را روزانه ی گونه هایمان می کند. برای ما که در شهر زندگی می کنیم، رودخانه ی یاد آور شادی، تفریح، هوای پاک و… است، راستی این همه آب کجا می روند؟
مردم روستاها و آبادی ها و شهرهای کنار رود برای آبیاری مزارع درختان میوه از رود آب بر می دارند، کمی پایین تر سدی بزرگ ساخته اند و از حرکت و گردش آب، برق و روشنایی می گیرند تا چرخ صنایع بگردد.
آب ها بعد از سفری طولانی و عبور از کوها و جنگل ها و دشت های فراخ، دست خود را به هم می دهند و رودخانه های زیبا دریای مواج را در آغوش می کشد، چونان فرزندی که مادر خود را در آغوش می کشد.
آبی که در رودخانه جاریست، هنگام پیمودن مسیر طولانی در اطراف خود به حیوانات، گیاهان و انسان ها حیات و زندگی شادی می بخشد و سرانجام در ساحل دریا به خوابی آرام فرو می رود و دیگر شب است و هنگام خواب…
در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود. او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.
به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک پسر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد.
پسر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. پسر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت.
ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت: “از من دور شو”
ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید.
بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.
کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند.
رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید، که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد.
صبح روز بعد، ماهی کوچولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد.
رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود.
اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد.
حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد.
دیدگاه خود را بیان کنید