در قیل وقال زیبای غم انگیز
تاویل رابع: در قیل وقال زیبای غم انگیز
صوت: دریا
دریا یکی از الهام بخش ترین مخلوقات خداوند است، سراسر زیبایی، لطافت، بزرگی و آرامش … دریا که می گویی همه ذهنت را رنگ آبی در بر می گیرد و گویی آبی نیلگون از لابه لای ذهنت به دهان و در میان کلمات جریان پیدا می کند.
موج های سرگردان دریا که از هر طرف برای رسیدن به ساحل با یکدیگر رقابت می کنند، سکوت ساحل را با برخورد به صخره های بزرگ و کوچک می شکنند و با هر بار آمدنشان، مشتی صدف با دستانشان سوی ساحل می ریزند.
گاه گاهی هم خرچنگ های ریز و درشتی از لا به لای صدف ها به نماد خوش آمد به میهمانان، چنگالی تکان می دهند! یکبار که کنار دریا نشسته بودم، مارماهی کوچکی را دیدم که از دست موج ها فرار کرده و خود را با زحمت و زور فراوان، به تخت سنگی چسبانده بود که لحظاتی بعد، موج ها دست به یکی کردند و او را در حالیکه بلند بلند می خندیدند، با خود بردند!
روزهای آفتابی، دریا حال و هوای دیگری دارد؛ گویی خورشید هزاران بار تابش می کند وقتی که تصویرش از دریا بازتاب می شود. زیباتر از آن، لحظاتی است که آسمان گونه اش سرخ می شود و خورشید غروب می کند؛ کم کم ستاره ها جای او را پر می کنند و دریا چراغش کم سو می شود.
تنها چراغ ماه و ستارگانش هست که نمی گذارد، همه جا تاریک تاریک شود هر چند همان اندک نور را هم از خورشید قرض گرفته اند! دریا شب و روزش زیبا و دلرباست…
نشستن در ساحل دریا و خیره شدن به امواج کوچک و بزرگی که پشت سر هم می آیند و می روند یکی از دوست داشتنی ترین کارهای دنیاست، وقتی در سکوت به صدای موج ها گوش می کنی به نظر می رسد دریا می خواهد با تو حرف بزند و داستان هایی از گذشته های دور برایت تعریف کند، از کشتی هایی که از صدها سال پیش در دل آن رفت و آمد کرده اند.
دنیای زیر آب دریا نیز سرشار از شگفتی هاست، گیاهان دریایی، لاک پشت ها، هشت پا و ماهیان رنگارنگ بزرگ و کوچک که گویی شهروندان یک سرزمین پر رمز و راز هستند و به زبان دریا با هم سخن می گویند.
کنار دریا که هستم چشم ها را می بندم و صدای موج ها را گوش می کنم که از دورها می آیند و کم کم به ساحل می رسند و باز همین کار تکرار می شود و این صدای پر از آرامش را در خاطرم می سپارم.
بار دیگر نگاهش را به دریا دوخت، دریا آرام نبود موج های مطلاطم و وحشی با بی رحمی بر صخره ها می کوبیدند اما صخره ها استوارتر و مقاوم تراز آنچه بودند که شانه خالی کنند، مرغان دریایی برفراز دریا پرواز می کردند و قیل وقالی به راه انداخته بودند که نگو و نپرس اما دریا این قاتل زیبا دیگر هیچ جذابیتی برایش نداشت، این دریا زمانی برایش زیبا بود که چشمان دریاگونه ی معشوقه اش را از او دریغ نکرده بود، خسته بود، خسته ی خسته از زندگی از آدم هایش از آن دریا که هنوز تن عزیزش را در آغوش گرفته بود و قصد رها کردنش را نداشت. بار دیگر آن خاطره تلخ برایش اکران شد. دریا این زیبای غم انگیز سال گذشته درعرض چند لحظه تن عزیزش را به گرو گرفت، به گروی خوشبختی شان. اشک در چشمانش حلقه زد، روی تخته سنگی کنار ساحل نشست، گیتارش را روی پاهایش گذاشت و انگشتانش را با تارهای گیتار آشنا کرد و نواخت، چشم هایش را روی هم گذاشت وزمزمه کرد: دریاااا اون دیگه رفته دریا برنمیگرده…
دست هایش را از روی تارها برداشت، چشمانش را باز کرد، قطرات اشک دیدش را تار کرده بودند با دستانش اشک های گرم را کنار زد، خورشید در همانجا که دریا به پایان می رسد در حال غروب بود، انگار خورشید هم دل خونی از دریا داشت چون با نگاهی خون آلود او را ترک می کرد، زهر خندی روی لبانش آمد. آه که چقدر به وجد می آمد، وقتی که معشوقه اش با مهارتی تمام غروب خورشید را برایش توصیف می کرد، وسایلش را جمع کرد و قدم هایش را به سوی دریا برداشت، وقتی نزدیک دریا شد، بر روی زانوهایش نشست. رزهای سرخ و سفیدی را که برای تولدش خریده بود، به دریا سپرد تا دریا به دستانش برساند، روی پاهایش ایستاد و نگاه اشکبار خود را به دریا داد و او هم مثله خورشید با نگاهی خونبار از دریا خداحافظی کرد…
و اما…
صدای دلنشینی عمق وجودم را پر از آرامش می کند. چشمانم را می بندم، بادی که موهایم را نوازش می کند، مرا در لذت غرق کرده است. این حس ناب از عمق تمام زیبایی ها سر چشمه گرفته است، دریا را می گویم.
زیبایی به این عظمت باعث می شود که هر لحظه به یاد خالق معجزه انگیز بیافتم. دریا به من یاد می دهد آرامش پس ازطوفان را، اصلا پیدا نیست که این دریای آرام و بی کران شاهد همان طوفانی است که شب قبل تمام وجودش را پر از تلاطم کرده بود. سعی می کنم مانند دریا باشم، با وجود تمام ناآرامی ها که گاه با آن مواجه می شوم، پس از طلوعی دوباره زندگی را از سر بگیرم و این را هم می دانم که امروز طلوع دیگری نخواهد داشت. با وجود این طوفان هاست که قدر این آرامش را می فهمیم. دریا آرامم می کند، حتی شن های ساحل هم در زیبایی این دریای بی کران سهیم اند. به آرامی روی شن ها می نویسم: خدا هست در تمام طوفان ها و ناآرامی ها و پس از آن معجزه ای می کند به زیبایی یک طلوع آفتابی درکنار دریای آبی. وجودم سرشار از عشق وجودش می شود، همه چیز را به خودش می سپارم و چه استراحت خوبی است، خودم با خودم، درکنار خودم، برای خودم و فارغ از همه ناآرامی ها، دل به دریا می سپارم.
دیدگاه خود را بیان کنید