سخت شیرین
تاویل خامس: سخت شیرین
مزه: سفره افطار مادربزرگ
یادش بخیر سفرههای افطاری که از این سر اتاق تا آن سر پهن میشد. کاسههای چینی گل قرمز با آش و پیاز داغ که با کشک غلیظی تزیین شده بود. نان کنجدی و پنیر و سبزی و گردو و زولبیا و بامیه، دل آدم را میبرد. هوش را از سر میپراند. لحظه شماری تا اذان، چقدر برایمان سخت میگذشت. سخت اما شیرین.
حوض کوچکی گوشه حیاط داشتیم که یک ساعت پیش از افطار، مادر بزرگ وقتی هندوانه را داخلش میانداخت صدای شلپ آب، طاقتمان را میبرد. کار مادربزرگ همین بود؛ پختن آش رشته و انداختن هندوانهای توی حوض. خدا بیامرزدش. یک ربع به اذان سفره پهن میشد. هر کس چیزی را سر سفره میآورد. نان را من میآوردم. همیشه وسوسه میشدم تکهای از سنگک را بکنم. بچگی بود و هزار شیطنت.
وقتی صدای ربنا بلند میشد، پدر بزرگ و مادربزرگ تسبیح بهدست ذکر میگفتند، زمزمه میکردند. جوانترها هم با قاشق و بشقاب ور میرفتند. اذان که میگفت ملاقه بیهیچ وقفهای شیرجه میرفت توی ظرف آش رشته. بلبشویی میشد. ظرف زولبیا و بامیه دست به دست از این سر به آن سر سفره میرفت. سفرهها ساده بود و بیزرق و برق. مثل آدمهایش. نمیدانستم چرا سر سفرهای به این بزرگی نشستهام؟
ماه رمضان بود و باید افطار را خانه پدربزرگ باشیم. اما همهاش این نبود؛ من حضوری را تجربه میکردم که روزی برایم به خاطرهای تکرار ناشدنی تبدیل میشد. کاربرد سفرهها چیزی فراتر از خوردن و آشامیدن بود. نقششان وصل کردن دل آدمها به هم بود. تقسیم صفا و یکرنگی بود. هر چیزی که توی سفره بود، فقط برای خوردن نبود بهانهای بود برای اینکه پیر و جوان و بچهها و بزرگها ساعتی با هم باشند.
سفرههای افطاری پیوند دهنده نسل پیر و جوان بود. خبری از زرق و برق و اسراف نبود. حالا بعضی از سفرههای افطار تغییر کاربری دادهاند. رنگ و لعابشان عوض شده. تیپ آدمهایش هم همینطور. افطاریهای لوکس.
دیگر خبری از سفره بلند خانه آقاجان نیست. حالا میزهای شیک در تالارهای مجلل میزبان میهمانان چندصد نفری فلان رئیس و فلان مدیر و حاجآقاست. بالاخره روابط امروز این را هم میطلبد که افطاری پررنگ و لعاب داد و سری توی سرها درآورد.
میزهای شیک جای سفرههای ساده و بیآلایش را گرفتهاند. دیگر پیوندی در کار نیست. پز دادن و به رخ کشیدن به میان آمده. انگار نه انگار که ماه رمضان است؛ ماهی که ماهیتش صرفهجویی و کمک به نیازمندان است. حالا دیگر زرق و برق و چشم و همچشمی تار و پود سفرههای امروز است! سفرهای که پیشترها با سادگی و دورهم جمع شدن عجین بود.
غروبهای رمضان هنوز هم از طلوعش باشکوهترند. وقتی صدای ربنا پخش میشود در فضا، میتوان جنب و جوش مردم برای حاضر شدن کنار سفره افطار را دید. حس خوب روزه گرفتن، قدم زدن دم افطار توی خیابانها، عجله برای رسیدن به خانه، تماشای مردم نان بهدست، شلوغی بازار قنادها و سبزیفروشها. حس خوب میهمانی خدا.
دیدگاه خود را بیان کنید