چرا سینما؟
اولین چیزی که به ذهنم رسید مصاحبه ای بود حدود دو دهه قبل که دیدیه آلوش با کوئنتین تارانتینو داشت و اونجا تارانتینو میگه:
چرا سینما را دوست دارم مثل اینه که بپرسید چرا همسرت را دوست داری.
از بچگی عاشق رادیو بودم. به موجب این سند شش دانگ صدای معصوم بماند به نام وارثان قصه های شب… اصلا حس و حالش قابل نوشتن نیست. بگذریم…
ولی سینما. آره سینما محبوبیه که وقتی دچارش شدی دیگه رهایی ازش نداری، حتی اگر خودت بخوای. معتادت میکنه ولی باید خودتو جمع کنی. حواست نباشه کارت با کرام الکاتبینه.
یهو چشم وا میکنی میبینی کل هفته یا کل ماه رو داشتی فیلم میدیدی. (نخند تجربه کردم!)
من هنوز هم بعد از سالها که جدی فیلم دیدن را شروع کردم. سینما به بخش مهمی از زندگیم بدل شده، با شنیدن خبر فیلم های جدید مخصوصا در سه ژانر محبوبم وحشت – تخیلی و تاریخی، با لذت کشف جزپیات بیشتر که پیشتر نمیشناختم و با دیدن یا دوباره دیدن فیلمهای دلپذیرم حالی بهم دست میده که توصیفش دشواره، انگار تمامی سلولهای بدنم شروع به جنب و جوش میکنند، ضربان قلبم بالا میره و از همه چیز و همه جا رها میشوم.
شاید اسمش عشق به سینما باشد، در هر حال من دچار جنونی بودم به نام سینما.
اما این جنون توی سالهای اخیر متعادل شده. جاشو به صحنه داد. یعنی زمانی که دارم با بچه ها داخل پلاتو کار می کنیم و کاریو میبندم.
مدتها گذشته از زمانی که ماراتنی فیلم تماشا میکردم و تعداد فیلمها برایم مهمتر بود تا فکر کردن به فیلمی که دیدم. ولی با اینحال و بطور معمول هفتهای دو سه فیلم و احتمالا یکی دو اپیزود از سریالهایی که دنبال میکنم تماشا میکنم.
اما این عدد میتواند بیشتر یا کمتر باشه و بستگی به حجم کارهای هفتگیم داره اما میانگینش همین است. تعداد فیلمها بین سه تا نهایت شش فیلم در روز متغیر بود. البته در این شمارش فیلم کوتاه را حساب نکردهام…
راستی چرا سینما؟ چرا نمایش نه؟ چرا موسیقی نه؟ چرا رادیو نه؟… این هنر هفتم مگه چی داره؟!…
دیدگاه خود را بیان کنید