بینایی
بینایی اثر ژوزه ساراماگو.
کتاب بینایی، در حقیقت ماجرای دیگریست برای ساکنان شهری که رمان “کوری” در آن اتفاق افتاده بود. رمان کوری هجویهای بر ضد حکومتهای به ظاهر دموکرات اما از ته دل مستبد و دیکتاتور تمام است.
ژوزه ساراماگو، داستان را از یک روز بارانی در یک حوزهی اخذ رأی شهری شروع میکند. در همان شهری که واقعهی کوری رخداده بود، بار دیگر شخصیتها ظاهر میشوند و رمان بینایی با متن زیر آغاز میگردد:
بعدازظهر است و هنوز هیچکس برای دادن رأی به حوزه نیامده است. مسئولین حوزہ بانگرانی افراد خانوادہ خودرا به حوزہ فرا میخوانند، اما گویا کسی قصد رأی دادن ندارد، اما بهناگاه حوزه شلوغ میشود. مردم مصمم و شتابان به حوزهی رأیگیری میآیند و رأی خود را به صندوق میریزند. فردای آن روز شمارش آرا آغاز میگردد. نتیجه باورنکردنی است. بیشتر مردم رأی سفید به داخل صندوق ریختهاند و احزاب تنها مقدار کمی از آرا را از آن خود کردهاند. رئیسجمهور و دولت انتخابات را باطل اعلام میکنند و دوبارہ فراخوان برای انتخابات مجدد میدهند. رئیس جمهور در تلویزیون ظاهر میشود و از مردم میخواهد سرنوشت خود را با رأی دادن رقم بزنند. انتخابات مجدد برگزار میشود، ولی این بار نتیجه بدتر است. تعداد رأیهای باطلهی سفید افزایش مییابد…
ساراماگو در رمان بینایی (Seeing) بازهم برای شخصیتها اسم انتخاب نکرده است. نکتهی بسیار جالب در نوشتار ژوزه اینست که فقط از علامت نقطه و ویرگول استفاده میکند و به سایر علائم اعتنایی ندارد. به همین خاطر جملات طولانی و پشت سرهم به نظر میآیند.
ژوزه ساراماگو (Jose Saramago) نخستین نویسندهی پرتغالیست که برنده جایزه نوبل ادبیات شده است. آثار او در زمره برترینهای جهان قرار دارد. رمانهای کوری و بینایی از جمله کتابهای برتر این نویسنده و مکمل هم هستند. کوری و بینایی هر دو از بیماری معنوی سخن میگویند که فهم بشر را از شناخت نادرست واقعیات نشان میدهند.
در کتاب رمان بینایی میخوانید:
آشفتگی و حیرت به همراه تمسخر و کنایه، تمام نقاط کشور را فرا گرفت. شهرداریها در سایر نقاط کشور، انتخاباتی تقریباً عادی و بدون حادثه را پشت سر گذاشته بودند و اگرچه در بعضی مناطق، بدی وضع هوا، کمی تأخیر را موجب شده بود، با این حال نتایج مثل همیشه و شامل آراء ممتنع فراوان و همیشگی به همراه رأیهای پوچ و سفیدی بود که معنای خاصی نداشت.
این شهرداریها، که حس خودبرترانگاری پایتخت، آنها را تحقیر کرده و جلو تمام کشور خرامیده بود که شفافترین الگوی مدنیّت انتخاباتی است، حالا میتوانستند سیلی خورده را جواب بدهند و به غرور احمقانهی این آقایانی بخندند که فکر میکنند از دماغ فیل افتادهاند، فقط برای این که برحسب تصادف در پایتخت زندگی میکنند.
به عبارت «این آقایان» که با حالت خاصّی از لبها تلفظ میشد و اگر نگوییم در هر حرف، دست کم از هر بخش آن حقارت نشت میکرد، به مردمی اشاره نداشت که تا ساعت چهار بعدازظهر در منزل مانده و سپس طوری که انگار فرمانی غیرقابل سرپیچی را دریافت کرده باشند برای رأی دادن مراجعه کرده بودند، بلکه به سمت دولت نشانه رفته بود که پیروزی قبل از موعد را سر داده بود، به احزابی گفته میشد که خود را انگورچین و آراء سفید را به مثابهی انگور پنداشته بودند و به روزنامهها و سایر وسایل ارتباط جمعی اجتماعی اطلاق میشد که خود را از همه چیز مبرّا میدانستند، انگار که خود آنها در آمادهسازی این مصیبت هیچ نقش فعّالی نداشتهاند.
خلاصه رمان بینایی برنده جایزه نوبل
پرده اول کتاب بینایی: آگاه شدن مردم کور
بازگشتن بینایی به مردم شهر نمادی از بدست آوردن هویت فردی و اجتماعی است. در واقع وقتی افراد میتوانند به نقش خود در جامعه فراتر و مهمتر از نقششان برای بقا نگاه کنند، بینشی را که لازمه انسان بودن است به دست میآورند.
در رمان بینایی مردم که در سایه کوری سفید به هویت واقعی خود پی بردهاند و جایگاه فردی و اجتماعی خود را به خوبی شناختهاند بدون برنامهریزی قبلی و بصورت خودجوش، سفیدی کوری را به برگههای رای در انتخابات منتقل میکنند تا دولتمردان را متوجه این تحول بنیادین نمایند.
پرده دوم رمان بینایی: گروگان گیری مردم آگاه توسط دولت
اما حکومت که مدعی حراست از اصول دموکراسی و حق آزادی برای مردم است این عمل را برنامهریزی شده و تهدیدی برای قدرت و اقتدار خود تلقی کرده و درصدد مقابله با آن برمیآید. دولتمردان با دستپاچگی، تمام دولت را جمع کرده و شبانه از پایتخت میگریزند و شهر را در قرنطینه اقتصادی و سیاسی نگاه میدارند. مردم حق خروج از شهر را ندارند و کسی هم اجازه ورود به شهر را نخواهد داشت. دولت در نظر دارد با اعمال این محدودیت و با به حال خود گذاشتن مردم شرایطی شبیه به زمان کوری پیش آورد تا مردم همدیگر را غارت کنند و با بوجود آمدن بینظمی درس خوبی بگیرند و دوباره دست به دامان حکومت شوند. اما داستان به گونهای دیگر پیش میرود. مردم بدون اینکه مجبور باشند سر کارشان حاضر میشوند. کار کسانی که از انجام آن طفره میروند هم توسط افراد داوطلب انجام میشود. مردم به چنان بلوغ فکری رسیدهاند که نبود دولت نه تنها خللی در روال عادی زندگی آنها ایجاد نمیکند بلکه روند پیشرفت امور بهتر هم میشود.
دولت تلاش میکند تا از طریق عوامل نفوذی و با ایجاد اغتشاش در پایتخت از طریق بمبگذاری و دزدی و … نظم را به هم بریزد و به خواستهاش برسد اما تمام تلاشهایش بیثمر است. به همین جهت به این فکر میافتد تا رهبر این شورش را بیابد.
پرده سوم: نامه یک کور به رییس جمهور
بازجویی از تکتک مردم در پایتخت و وصل کردن دستگاه دروغسنج به آنها به نتیجه نمیرسد و دولت روز به روز پریشانتر و سردرگمتر میشود. تا اینکه نامهای به دست رییس جمهور میرسد:
… باید قبل از آن که به مساله اصلی بپردازم تذکر بدهم که من نه به کسی افترا میزنم و نه میخواهم رازهایی را فاش و نه میخواهم خبرچینی کنم. قصدم فقط کمک به نجات میهن از وضعیت بحرانی ایست که گرفتارش شده است. من خوب میدانم که نوری در راه وطن ما روشن نیست تا راه را به ما بنمایاند؛ پس امیدوارم که بهوسیله نوشتن این نامه بشود برای پیمودن راهی که در پیش داریم چراغی افروخت. من احساس مسئولیت میکنم و میخواهم مانند یک سرباز داوطلب اولین قدم را در راه این ماموریت برداشته و شروع به روشنگری کنم. هم چنین باید تذکر دهم که نوشتههای این نامه برای اولین بار به کسی گفته میشود؛ پس نباید در هیچ جای دیگر عنوان شود. من و همسرم در مجلسی حضور داشتیم که در آن یک خانم که شوهرش دکتر چشم بود، اقرار کرد که چهار سال پیش علیرغم همه ما هیچوقت کور نبوده اما وانمود کرده که کور است تا بتواند بیآنکه جلبتوجه کند امتیازاتی را کسب کند… من به خاطر این چنین نامهای را نوشتم که در آن روزها یک قتل اتفاق افتاد و به احتمال زیاد مسبب آن میتواند همانی باشد که مردم را به رای سفید دادن ترغیب کرده و یا باعث آتشسوزی و اغتشاش شد. چون وطن و میهن برایم خیلی مهم است حاضرم تا اطلاعاتی را که میخواهید به شما بدهم و پیامدهای این انجام وظیفهام را بر عهده میگیرم. اگر به نامهام توجه شود ما به آرامش و امنیت خواهیم رسید.
پرده چهارم رمان بینایی: فریب خوردن مردم کور توسط دولت
نویسنده نامه اولین مرد مبتلا به کوری در رمان قبل است. او که به دلیل بدبینی ذاتی و فشارهای دوران کوری احساس طرد شدن و انزوا دارد دست به نوشتن این نامه میزند تا بتواند از دکتر و زنش که آنها را مسبب اتفاقات دوران کوری و جدایی خود و همسرش میداند و همه گروهی که با هم دوران کوری را گذراندند انتقام بگیرد. این نامه بهانه خوبی به دست دولت میدهد. زنی که به رغم کور شدن همه بینا باقی مانده و از قضا قتلی هم در آن دوران انجام داده است! یک قتل در دورهای که نیمی از مردم برای تکهای نان نیم دیگر را کشتند و حتا از تکه پاره کردن و خوردن جنازه دیگری نیز نگذشتند!
کار بالا میگیرد و نامه خیلی جدیتر و سریعتر از آنچه مرد تصورش را کند پیگیری میشود. تیم سه نفرهای از بازرس و دستیارانش مخفیانه به شهر میرسند و با یافتن مرد و گرفتن اطلاعات درباره او و گروه کوچکشان، همچنین زن دکتر تحقیقات خود را آغاز میکنند.
بازرس با دقت و حوصله تک تک اعضا گروه کوچکی که زن دکتر در آن بوده را میبیند و پای صحبت آن ها مینشیند. بر او آشکار می شود که زن دکتر برای نجات زنان کور آسایشگاه از تجاوز و آزار دزدان، سردسته آنها را با قیچی اصلاح از پا درآورده و در واقع از حقوق مردمی که بخاطر لقمهای نان زیر سلطه یاغیان قرار گرفتهاند دفاع کرده و در آتش سوزی آسایشگاه نیز کوران را برای نجات از آتش راهنمایی و حمایت کرده است. بازرس به سرعت به این نتیجه میرسد که برخلاف ادعای مرد، زن دکتر نقشی در آشوبها نداشته و تمام حرفهای مرد ادعایی بیاساس است. بازرس که طی بازجوییها و تحقیقات تحت تاثیر نگرش و دانش زن قرار گرفته از دستگیری او طفره میرود و تلاش میکند تا دولت را متوجه اشتباهشان و بیگناهی زن نماید. اما دولت که تازه به دستمایهای که نیاز داشته دست یافته است توضیحات و مستندات بازرس را نمیپذیرد. دو زیر دست بازرس هم که تکهای از بدنه حکومتند و اخلاق و منش آن را داشته و بر سر ترفیع و پیشرفت، رقابت دارند در اجرای اوامر بالادستیها و مخدوش کردن جایگاه بازرس از هم سبقت می گیرند.
پرده پنجم کتاب بینایی: خفه کردن صدای آگاهی برای فریب مردم
دولت برای موجه جلوه دادن کار خود دست به تبلیغاتی بر علیه زن دکتر میزند. با پخش کردن اعلامیهها با هلیکوپتر بر سر شهر، انعکاس اخبار دروغ درباره زن دکتر در شهر و جلوگیری از بازتاب اطلاعاتی که بازرس به دست آورده در نشریهها اذهان عمومی را مخدوش میکند. بازرس تلاش میکند تا زن دکتر و شوهرش را مجاب کند تا از شهر بگریزند اما آن دو که به این خباثت دلتمردان باور ندارند خطر را جدی نمیگیرند. تا اینکه مردم به واسطه سو تبلیغ دولت برای اعتراض به زن و رسوا کردن او جلوی آپارتمانش جمع میشوند. تک تیراندازان دولت از این فرصت استفاده کرده و در نهایت زن دکتر را در بالکن خانهاش با دو گلوله از پا در میآورند.
مردم که تحت تاثیر دولت قرار گرفتهاند به باور نویسنده بینش و آگاهی خود را از دست میدهند و به دوران کوری – به معنای عدم بصیرت و نه نابینایی از چشم – باز میگردند و کتاب با این عبارات پایان میپذیرد:
سگ با شتاب از اتاق بیرون آمد و خودش را به صاحبش رساند و شروع به بوییدن و لیسیدن صورتش کرد. سپس سرش را بلند کرد و یک زوزه طولانی سر داد. صدای شلیک سوم صدایش را خفه کرد. یکی از کورها از کور دیگر پرسید: آیا تو صدایی نشنیدی؟
کور دیگر جواب داد: من صدای سه تیر شنیدم. صدای زوزه یک سگ را هم شنیدم که بعد از سومین شلیک خاموش شد؛ اما با خوشحالی باید بگویم که من قادرم صدای زوزه سگهای دیگر را بشنوم.
جملات زیبا از کتاب بینایی
هنگامی که به دنیا میآییم، قراردادی را برای زندگی کردن امضا میکنیم، ولی سالها بعد، لحظاتی فرا میرسند که از خود میپرسیم چه کسی این قرارداد را به جای من امضا کرده است؟
اگرچه میتوان باهوشها را به خدمت درآورد، اما افراد خیلی باهوش ، حتی اگر همسنگر ما هم باشند، ذاتا خطرناک هستند، دست خودشان نیست، جالب تر این جاست که با هر عملی به ما گوش زد میکنند که باید مراقبشان باشیم.
و اما دیدگاه من:
در روز انتخابات در چند ساعت اولیه، هیچ کدوم از مردم شهر سر صندوق ها حاضر نمیشن. بعد از چند ساعت همه با هم به سمت صندوق ها هجوم میبرن و اکثریت قریب به اتفاقشون رای سفید میدن. انتخابات مجددا تکرار میشه و این بار، درصد رای سفید افزایش پیدا میکنه. از اواسط کتاب، مجددا شخصیت های رمان کوری به داستان اضافه میشن.
کتاب زیباییه اما چون به نوعی ادامه ی کوری محسوب میشه و در سایه ی اون قرار میگیره، تا اندازه ای از جذابیتش کم میشه. و خب قطعا به زیبایی کوری نیست. اما در نوع خودش جذابه.
دیدگاه خود را بیان کنید