هیچ یک از آنها باز نمیگردد
«هیچ یک از آنها باز نمیگردد» نوشته آلبا دِسس پِدِس ( ۱۹۹۷– ۱۹۱۱)، نویسنده ایتالیایی کوباییتبار است.
داستان دختران جوانی است که هر یک از آن ها با دنیایی از خاطره های گوناگون گذشته و آرزوهای بزرگ آینده برای تحصیل در یک “شبانه روزی” در شهر رم جمع شده اند. زمان داستان مربوط به شروع جنگ های داخلی اسپانیا و آغاز جنگ جهانی دوم است. وحشت از جنگی نابهنگام در سطر سطر این رمان موج می زند و همین ترس از فاشیسم و نازی هاست که برجذابیت داستان می افزاید و خواننده را تا به انتها به دنبال خود می کشاند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«ـ چرا این قدر عجله داری؟ تو هنوز بیست سال هم نداری.
ـ به خاطر سنم نیست. من، دختر فقیری هستم و مسئولیت مادرم نیز به دوش من است. نمیتوانم او را ترک کنم و با این وضع فعلی هم چه کسی مرا میگیرد؟ هیچ کس. دخترانی که در طفولیت همبازیام بودند همه دارند ازدواج میکنند، بقیه نامزد میکنند… به دیدنم میآیند و همه با لحنی پیروزمندانه این چیزها را برایم تعریف میکنند و در همان حال، با تبسمی به روی لب به من خیره میشوند انگار میخواهند بگویند: و تو هنوز در خانه ماندهای؟ و بعد اگر هم در باره ازدواج یا نامزدی خودشان حرفی نزنند میآیند و به من در باره سایر دوستان یا اقوام میگویند: «راستی میدانی فلانی هم ازدواج کرد. نمیدانی چه جشن عروسی گرفته بودند! » شاید هم این چیزها را از خودشان درمیآورند یا مبالغه میکنند. و من، میخکوب در این جا. نمیدانی محیط این خانه چه چیزی است. آن دو تا برادر مدام سیگار برگ میکشند که هوا را خفه میکند. و ما دو نفر که مدام آشپزی میکنیم. سر میز از آنها پذیرایی میکنیم، ظرف میشوریم. صبح، وقتی از خواب بیدار میشوند، بوی شرابی که شب قبل در میکده نوشیدهاند فضای اتاق را آکنده کرده است و بعد از خانه خارج میشوند و ما باید رختخوابشان را جمع کنیم، مرتب کنیم، لباس آنها را بشوریم، به کارهای خانه برسیم… راستی شنیدی که لیندا هم دارد عروسی میکند؟»
و اما دیدگاه من:
داستان دخترایی که توی یه شبانه روزی کنار هم زندگی می کنند و هر کدوم از اون ها سرنوشت و اتفاقات متفاوتی براشون شکل می گیره.
چیز بیشتری ندارم که درموردش بگم. از اون کتابایی نبود که خیلی بتونه منو جذب کنه…
دیدگاه خود را بیان کنید