دست های مهربان!
تاویل سادس: دست های مهربان!
لامسه: دست
آرامشت را بهم زدم، هر روز با منی، دست های مهربانت را بر روی قلبم می کشی و آرامم می کنی، من این روزها تو را دارم و تو مرا، ما همدیگر را در آغوش می کشیم و همدمیم. من تو را دوست دارم و تو تنهایی هایم را پر می کنی و و همدمم می شوی، مراقبم هستی و دوستت دارم…
دلتنگ می شوم، نزدیک میز می نشینم. شمع را روشن می کنم، قرآن را در دستم می گیرم و برای آرامش روحم می خوانم، این روزها بغض هایم را با هیچ چیز نمی شود آرام کرد، دست هایم را بروی دکمه های گوشی می برم، عکس هایت را بارها بارها تکرار می کنم. صدایت آرام بخش وجودمان بود. نمیدانی این روزها خانه بوی دلتنگی می دهد. بوی نبودن می دهد، گل هایت را می بویم، می بوسم…
باغچه خانه را به که سپردی، او حتی یادش نبود گلدان ها خشک شدند. عطر بدنت بر روی گلبرگ های گل کاغذی حس می کنم. این روزها تنهایی به شدت آزارم می دهد…
می خواهم سخن بگویم، از هر آنچه که مرا آزار می دهد، کاش می توانستم نامه ای به تو بنویسم و آن را در صندوق نامه نگهدارم و آن را به تو پست نکنم. ولی می دانم این روزها کنارمی، می دانم می خوانی، می بینی، می دانی ولی در دلم بارها تکرار می کنم…
تکرار آزارم می دهد. دلم می خواهد سرم را بر شانه ات بگذارم، دلم بوسه ای بر روی پیشانیم می خواهد. دلم می خواهد تنها نباشم، می خواهم…
این روزها به شدت قلبم به درد می آید و نمی توانم از این همه حرف با کسی در میان بگذارم.
این روزها که می گذرد اطاق های تاریک. سکوت همیشگی بیش از هر چیز دیگر آزارم می دهد…
این روزها پدر با صدای بلند ضجه می زند و من تحمل اشک هایش را ندارم. خودم را دور می کنم از هر آنچه که مرا به یاد تو می آورد و هر آنچه که مرا آزار می دهد و ولی کاری بس عبث می باشد…
ت، کنار منی و من کنار تو، چگونه می توانم به فراموشی بسپارم همه این زندگی را…
دلم گرفته از بعضی ها از بعضی های که کنارم هستند و نیستند…
کنارم هستند و می خندند…
امروز زیباتر از دیروز بوی خوش همه جا را فرا می گیرد و من ساده تر از گذشته، به هر چیزی که مرا آرام کند چنگ میزنم ولی… مشترک مورد نظر در حال حاضر پاسخ گو نمی باشد.
من می چسبم، به خدا، این روزها با خدایم و تنهایم…
این روزها بندگان خدا فاصله گرفتند، این روزها سکوتش با من، صدایش زمین و زمان را پر می کند…
این روزها بیزی بودنش مرا آزار می دهد، این روزها من باز هم تنهایم با خودم و قلبم.
این روزها دلم هیچ صدای نمی خواهد این روزها دلم هیچ چیز نمی خواهد.
دلم آغوشت را می خواهد…
دلم آرامش دستانت را می خواهد، امروز دلم می خواهد با بوسه ای مرا آرام کنی.
امشب را به کلی از یاد بردم، امشب سرنوشت ما انسان ها رقم می خورد.
می خواهم امشب با خدا خلوت کنم.
از درون خود کمی صحبت کنم، از نواقص ها و رنجش های خود، از قضاوت ها و سنجش های خود، از غرور و حرص و آز و کینه ام، از صفا و عشق و مهر در سینه ام، از توقع های بیجای خودم، از حماقت های پیدای خودم، از خدا خواهم مرا یاری کند، نقص هایم گیرد و کاری کند، ای خدا… درد دلم را گوش کن، شعله های حسرتم خاموش کن.
دیدگاه خود را بیان کنید