طعم فراموش نشدنی
تاویل رابع: طعم فراموش نشدنی
مزه: بستنی یخی
کودکی انسان دورانی شیرین و پر از خاطرات ثبت شده ایی است که با جرقه ایی کوچک آن را به دنیای شیرین پرت می کند و غرق می شود از لحظات شیرینش. جرقه ایی مثل طعم بستنی یخی.
بستنی یخی به تنهایی خاطرات بسیاری از پدر و مادر ها و پدربزرگ و مادربزرگ ها و حتی خود ما را تشکیل داده اند. دقیقا بعد از یک روز گرم تابستانی بعد از سپری کردن روزی سرشار از سختی و گرما، خوردن بستنی یخی صفایی دیگر دارد. طعم های مختلفی مثل پرتقالی و فالوده و طالبی و شاتوت به لذت آن می افزاید و صدای قرچ قرچ آن زیر دندان هایمان روح آدم را جلا می بخشد. طعمش طعم بهشت کوچکی را دارد که با چشیدن مزه ی آن در سرزمین یخی با طعم های مختلف غرق می شویم و طعم آن را در جزء جزء بدن جذب می کنیم و در ذهن و یاد ما این طعم شیرین و یخی ثبت می شود و تبدیل می شود به همان خاطره ی فراموش نشدنی پدران و مادرانمان که دنیای کوچک کودکیمان را شکل می دهند. طعم بستنی یخی حتی در روزهای سرد زمستانی هم به نوبه ی خود لذتی خاص دارد مهم آن است که همراه عزیزانت باشی و تنها دلت گرم باشد آن موقع است که حتی بستنی یخی در برف و سرما و زیر باران هم طعم بی نظیری به خود می گیرد. اما بسیاری از آدم ها این را کم عقلی می دانند، اما به نظر من این خود نوعی تجربه ی فراموش نشدنی خواهد شد، اما این نکته که اصل بستنی یخی در تابستان گرم مورد استفاده است، قابل انکار نیست. آن طعم خود را دارد و این یک نظر شخصی است. دقیقا سال ها بعد زمانی که نوه ی عزیزت از سر و کولت بالا می رود تا تو برایش یک بستنی یخی آن هم در گرمای تابستان بخری. تو غرق می شوی در دوران کودکیت و طعم فراموش نشدنی بستنی یخی و آن زمان است که پی به خوشبختی و حال خوب گذشته ات می بری.
حال در میان تمام این خاطرات رنگی با طعم بستنی یخی، خاطرهای تلخ و ناگوار نیز در ذهنم دارم که هرگز قادر به فراموش کردن آن نیستم. خاطرهای که برایم به نوعی درس زندگی بود و باعث شد به حد زیادی از انساننما بودن برخی از همنوعان و همسالان خود، دلگیر باشم.
یک روز گرم بهاری از مدرسه تعطیل شده و در گروههای چند نفری در حال رفتن به سوی خانههایمان بودیم. چند کوچه آن طرفتر، پسری که همسن و سال خود ما بود، کنار جوی آب نشسته و جعبهای بستنی یخی مقابلش بود. پسرک با نگاهی التماسآمیز به جمعهای شاد و شلوغ ما نگاه میکرد و پیوسته داد میزد: بستنی یخی! آی بستنی یخی خوشمزه! فهمیدم که پسرک، فروشنده دورهگرد بستنی یخی است و به نزدیک مدرسه آمده تا از میان همسالان خود، خریدارهای بیشتری پیدا کند.
تصمیم گرفتم که به او نزدیک شوم و یک بستنی بخرم. اما پیش از آن که بتوانم تصمیمم را عملی کنم، گروهی از بچههای مدرسه که با آنها آشنایی نداشتم به پسرک نزدیک شده و با او به گفتگو پرداختند. من هم نزدیکتر رفتم و به حرفهایشان گوش دادم. یکی از بچهها که اندام درشتی نیز داشت، رو به پسرک بستنی فروش کرد و گفت که میخواهد در یک مسابقه همراه با دوستانش، تمام بستنیها را خریده و آنها را بخورند.
پسرک بستنی فروش خوشحال شده بود. تمام بستنیهایش فروش میرفت و دیگر چه چیزی بیش از این میخواست؟ هممدرسهای من شروع کرد به باز کردن بستنیهای یخی با طعمهای مختلف توت فرنگی، پرتقالی و … . تمام بستنیها در عرض چند دقیقه به وسیله او و همراهانش خورده شدند. من چشمان پسرک بستنی فروش را میدیدم که برقی از شادی در آنها بود. اما وقت پول دادن که رسید، پسر درشت اندام کنار کشید و گفت پولی در کار نیست!
پسرک بستنی فروش سینه سپر کرد و به او گفت که باید پول بستنیها را پرداخت کند. اما آنها به جای پول، دسته جمعی یک کتک حسابی به پسرک زدند و از آن جا گریختند. من پسرک را دیدم که درب و داغان کنار جوی نشسته و با نگاهی به دستهای خالی خود اشک میریزد. کنارش رفتم و سعی کردم دلداریاش دهم. اما اشکهای پسرک بند نمیآمد و من در آن لحظه به مرگ انسانیت در وجود بعضی آدمها نفرین فرستادم. دلم سخت گرفته بود. تصمیم گرفت به همراه بستنی فروش به مدرسه بازگردم و این اتفاق را با مدیر در میان بگذارم. به این امید که والدین این دانشآموزان شرور، پول بستنیها را بپردازند و با فرزندان خود درباره رفتار غیرانسانیشان صحبت کنند. هر چند در آخر بدهکار هم شدیم.
دیدگاه خود را بیان کنید